ذره تا مسهر هزار آینه عریان از بیدل دهلوی غزل 1377
1. ذره تا مسهر هزار آینه عریان کردند
ما نگشتیم عیان هر چه نمایان کردند
1. ذره تا مسهر هزار آینه عریان کردند
ما نگشتیم عیان هر چه نمایان کردند
1. ز شرم عشق فلکها به خاک روکردند
دمی کهچشم گشودند سر فروکردند
1. رازداران کز ادب راه لب گویا زدند
مهر بر بال پری از پنبهٔ مینا زدند
1. روزگاری که به عشق از هوسم افکندند
بال و پر کنده برون قفسم افکندند
1. روزی که هوسها در اقبال گشودند
آخر همه رفتند به جایی که نبودند
1. برای خاطرم غم آفریدند
طفیل چشم من یم آفریدند
1. به شوخی زد طرب غم آفریدند
مکرر شد عسل سم آفریدند
1. ز بسکه منتظران چشم در ره یارند
چو نقش پا همهگر خفتهاند بیدارند
1. محرمانی که به آهنگ فنا مسرورند
تپش آمادهتر از خون رگ منصورند
1. مصور نگهت ساغر چه رنگ زند
مگر جنون کند و خامه در فرنگ زند
1. عاقبت شرم امل بر غفلت ما میزند
ربشهپردازی به خواب دانهها پا میزند
1. فطرت آخر بر معاد از سعی اکمل میزند
رشته چون تابیده شد خود را به مغزل میزند