غافلی چند که نقش حق وباطل از بیدل دهلوی غزل 1366
1. غافلی چند که نقش حق وباطل بستند
هرچه بستند بر این طاق و سرا، دل بستند
1. غافلی چند که نقش حق وباطل بستند
هرچه بستند بر این طاق و سرا، دل بستند
1. هرجا تپش شمع درین خانه نهفتند
ناموس پر افشانی پروانه نهفتند
1. دنیا وتلاش هوس بیخبری چند
پیچید هوای کف خاکی به سری چند
1. خلقیست پراکندهٔ سعی هوسی چند
پرواز جنون کرده به بال مگسی چند
1. گر آگهی به سیر فنا و بقا بخند
عبرت بهانهجوست بر این خندهها بخند
1. ای بینصیب عشق به کار هوس بخند
بر بال هرزه پر دو سه چاک قفس بخند
1. حسرت زلف توام بود شکستم دادند
وصل میخواستم آیینه به دستم دادند
1. یاران مزهٔ عبرت از این مائده بردند
در نان و نمکها قسمی بود که خوردند
1. تا شدم گرم طلب عجز درایم کردند
گام اول چو سرشک آبله پایم کردند
1. حاصل عافیت آنها که به دامنکردند
چو خموشی نفس سوخته خرمن کردند
1. خوشخرامان اگر اندیشهٔ جولان کردند
گردش رنگ مرا جنبش دامان کردند