حاضران از دور چون محشر از بیدل دهلوی غزل 1342
1. حاضران از دور چون محشر خروشم دیدهاند
دیدهها باز است لیک از راه گوشم دیدهاند
1. حاضران از دور چون محشر خروشم دیدهاند
دیدهها باز است لیک از راه گوشم دیدهاند
1. محرمان کاثار صنع از عشق پر فن دیدهاند
بت اگر دیدند نیرنگ برهمن دیدهاند
1. در عشق آنکه قابل دردش ندیدهاند
حیزیست کز قلمرو مردش ندیده اند
1. در غبار هستی اسرار فنا پوشیدهاند
جامهٔ عریانی ما را ز ما پوشیدهاند
1. یاران فسانههای تو و من شنیدهاند
دیدن ندیده و نشنیدن شنیدهاند
1. این ستمکیشان که وهم زندگی را هالهاند
در تلاش خودکشیها شعلهٔ جوالهاند
1. بیقراران تو کز شوق فنا دیوانهاند
هرکجا یابند بوی سوختن پرونهاند
1. معنیسبقانگر همه صد بحر کتابند
چون موج گهر پیش لبت سکته جوابند
1. چشم چون آیینه برنیرنگ عرض نازبند
ساغر بزم تحیر شو لب از آواز بند
1. محرم آهنگ دل شو سرمه بر آواز بند
یک نفس از خامشی هم رشتهای بر ساز بند
1. ای ساز قدس دل به جهان نوا مبند
یکتاست رشتهات به هر آواز پا مبند
1. ای بهار پرفشان دل برگل و سنبل مبند
آشیان جز در فضای نالهٔ بلبل مبند