این حرصها که دامن صد فن از بیدل دهلوی غزل 1318
1. این حرصها که دامن صد فن شکستهاند
عرض کلاه داده و گردن شکستهاند
1. این حرصها که دامن صد فن شکستهاند
عرض کلاه داده و گردن شکستهاند
1. شمعها زبنانجمن بیصرفهتازان رفتهاند
هر طرف سر بر هوا سویگریبان رفتهاند
1. آن سبکروحان که تن در خاکساری دادهاند
در سواد سرمهٔ خط چون نگاه افتادهاند
1. ذره تا خورشید امکان جمله حیرت زادهاند
جز به دیدار تو چشم هیچکس نگشاده اند
1. هرجا صلای محرمی راز دادهاند
آهستهتر ز بوی گل آواز دادهاند
1. از شکست رنگم آب روی شاهی دادهاند
همچو موجم سر به سیر کجکلاهی دادهاند
1. روزگاری شد که از اهل وفا دل بردهاند
رخت خود زین بحر گوهرها به ساحل برده اند
1. غفلت آهنگان که دل را ساز غوغا کردهاند
از نفس بر خانهٔ آیینه، در واکردهاند
1. اینکه در دیر غمت ذم شرد پیدا کردهاند
دل نداری ورنه دل از درد پیدا کردهاند
1. آن سخا کیشان که بر احسان نظر واکردهاند
ازگشاد دست و دل چشمی دگر واکردهاند
1. فرصت انشایان هستی گر تکلف کردهاند
سکته مقداری در این مصرع توقف کردهاند
1. تا ز گرد انتظارت مستفیدم کردهاند
روسفید الفت از چشم سفیدم کردهاند