ز ابرام طلب نومیدیام از بیدل دهلوی غزل 1282
1. ز ابرام طلب نومیدیام آخر به چنگ آمد
دعا از بس گرانی کرد دستم زیر سنگ آمد
1. ز ابرام طلب نومیدیام آخر به چنگ آمد
دعا از بس گرانی کرد دستم زیر سنگ آمد
1. شبم آهی ز دل در حسرت قاتل برون آمد
سرش از ید بالافشانتر از بسمل برون آمد
1. فالی از داغ زدم دل چمنآیین آمد
ورق لاله به یک نقطه چه رنگین آمد
1. گل به سر، جام به کف، آن چمن آیین آمد
میکشان مژده، بهار آمد و رنگین آمد
1. ز تخمت چه نشو و نما میدمد
که چون آبله زیرپا میدمد
1. پر مفلسم به من چه نوا میتوان رساند
جایی نرفتهام که دعا میتوان رساند
1. به هرجا باغبان در یاد مستان تاک بنشاند
بگو تا بهر زاهد یک دو تا مسواک بنشاند
1. اگر درد طلب این گردم از رفتار جوشاند
صدای پای من خون از رگ کهسار جوشاند
1. دل به قید جسم از علم یقین بیگانه ماند
کنج ما را خاک خورد از بسکه در ویرانه ماند
1. طالعم زلف یار را ماند
وضع من روزگار را ماند
1. موجگل بیتو خار را ماند
صبح، شبهای تار را ماند
1. دلدار رفت و دیده به حیرت دچار ماند
با ما نشان برگ گلی زان بهار ماند