ز وهم متهم ظرف کم نخواهی از بیدل دهلوی غزل 1271
1. ز وهم متهم ظرف کم نخواهی شد
محیط اگر نشدی قطره هم نخواهی شد
1. ز وهم متهم ظرف کم نخواهی شد
محیط اگر نشدی قطره هم نخواهی شد
1. باغ نیرنگ جنونم نیست آسان بشکفد
خون خورد صد شعله تا داغی به سامان بشکفد
1. وحشتم گر یک تپش در دشت امکان بشکفد
تا به دامان قیامت چین دامان بشکفد
1. به یاد آستانت هرکه سر بر خاک میمالد
غبارش چون سحر پیشانی افلاک میمالد
1. سپند بزم تو تا بیقرار گردد و نالد
تپیدن از دل من آشکار گردد و نالد
1. اگر سور است وگر ماتم دلمایوس مینالد
درین نه دیر کلفت خیز یک ناقوس مینالد
1. دل باز به جوش یارب آمد
شب رفت و سحرنشد شب آمد
1. ز هستی قطعکن گر میل راحت در نمود آمد
چو حیرت صاف ما در دست تا مژگان فرود آمد
1. نتوان به تلاش از غم اسباب برآمد
گوهر چه نفس سوخت که از آب برآمد
1. عالم همه زین میکده بیهوش برآمد
چون باده ز خم بیخبر از جوش برآمد
1. تمام شوقیم لیک غافلکه دل به راهکه میخرامد
جگربه داغکه مینشیند نفس به آهکه میخرامد
1. ز ابرام طلب نومیدیام آخر به چنگ آمد
دعا از بس گرانی کرد دستم زیر سنگ آمد