جبههٔحرص اگر چنینگرد از بیدل دهلوی غزل 1235
1. جبههٔحرص اگر چنینگرد ره هوسکشد
آینه در مقابلم گر بکشی نفس کشد
1. جبههٔحرص اگر چنینگرد ره هوسکشد
آینه در مقابلم گر بکشی نفس کشد
1. از غبارم هرچه بالا میکشد
سرمه درچشم ثریا میکشد
1. هرکه حرفی از لبت وامیکشد
از رگ یاقوت صهبا میکشد
1. شوق دیداری که از دل بال حسرت میکشد
تا به مژگان میرسد آغوش حیرت میکشد
1. عریانی آنقدر به برم تنگ میکشد
کز پیکرم به جان عرق رنگ میکشد
1. مد بقا کجا به مه و سال میکشد
نقاش رنگ هرچه کشد بال میکشد
1. حرص پیری شیأالله از خروشم میکشد
قامت خم طرفه زنبیلی به دوشم میکشد
1. باز دامان دل آهنگ چه گلشن میکشد
نالهای تا میکشم طاووسگردن میکشد
1. بار ما عمریست دوش چشم حیران میکشد
محملاجزای ما چون شمع مژگان میکشد
1. چو شمع هیچکس به زیانم نمیکشد
در خاک و خون به غیر زبانم نمیکشد
1. رفتهرفته این بزرگیها به بازی میکشد
ریش زاهد هر طرف آخر درازی میکشد
1. همچو مینا غنچهٔ رازم بهار آهنگ شد
پرتوی از خون دل بیرون دوید و رنگ شد