آثار بیدل دهلوی

صفحه 105 از 286
286 اثر از غزلیات بیدل دهلوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات بیدل دهلوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار بیدل دهلوی / غزلیات بیدل دهلوی

غزلیات بیدل دهلوی

1 چرا کسی چو حباب از ادب نگاه ندارد سری‌ که غیر هوا پشم درکلاه ندارد

2 دماغ نشئهٔ فقر آرزوی جاه ندارد سر برهنهٔ ما دردی ازکلاه ندارد

3 قسم به جوهر بی‌ربطی نیاز و تعین که هرکه را جگری داده‌اند آه ندارد

4 ز باد دستی آن زلف تابدار کبابم که‌ گر همه دلش افتد به‌ کف نگاه ندارد

1 غبار ما به جز این پر شکستنی‌که ندارد کجا رود به امید نشستنی‌که ندارد

2 هزار قافله پا درگل است و می‌رود از خود به فرصت و نفس بار بستنی‌که ندارد

3 چه زخمهاکه نچیده‌ست دل به فرقت یاران ز ناخن المی سینه خستنی ‌که ندارد

4 سپند مجمر تصویرهمچو من به‌که نالد ز وحشتی‌که فسرده‌ست و جستنی‌که ندارد

1 خیال خوش‌نگاهان باز با شوخی سری دارد به خون من قیامت نرگسستان محضری دارد

2 من‌ و سودای ‌‌‌خوبان، زاهد و اندیشهٔ رضوان در این‌حسرت‌سرا هرکس سری دارد، سری دارد

3 روا دارد چرا بر دختر رز ننگ رسوایی گر از انصاف پرسی محتسب هم دختری دارد

4 به عبرت آشنا شو از جهان ننگ بیرون آ مژه‌ نگشوده‌ای این خانهٔ وحشت دری ‌دارد

1 آگاهی از خیال خودم بی‌نیاز کرد خود را ندید آینه تا چشم باز کرد

2 نعل جهان در آتش فکر سلامت است آن شعله آرمید که مشق گداز کرد

3 چون آه کرد رهگذر ناامیدی‌ام هرکس ز پا نشست مرا سرفراز کرد

4 کو زحمت فراق و کدام انبساط وصل زین جور آنچه کرد به ما امتیاز کرد

1 گر آن خروش جهان یکتا سری به این انجمن برآرد جنونی انشا کند تحیر که عالمی را ز من برآرد

2 خیال هر چند پر فشاند ز عالم دل برون نراند چه ممکن است این‌که سعی وحشت به غربتم از وطن برآرد

3 نرست تخمی در این گلستان ‌که نوبهاری نکرد سامان هوای رنگ‌ گلت ز خاکم اگر برآرد چمن برآرد

4 ندارد از طبع ما فسردن به غیر پرواز پیش بردن که رنگ عاشق چو پیکر صبح پری به قدر شکن برآرد

1 شرم‌قصورم از سخن‌، شکوه‌اعتبار برد آینه‌درای عرق از نفسم غبار برد

2 جز خط جاده ادب قاصد مدعا نبود لغزش پا به دامنم نامه به‌ کوی یار برد

3 بسکه به بارگاه فضل‌، رسم قبول عام بود هرکه بضاعتی نداشت آرزوی نثار برد

4 عبرت میکشان یاس سوخت دماغ مستی‌ام هرکه قدح به سنگ زد ازسر من خمار برد

1 نفس به غیر تک و پوی باطلی‌ که ندارد دگرکجا بردم جز به منزلی‌که ندارد

2 به باد هرزه‌دوی داد خاک مزرع راحت دماغ سوخته خرمن ز حاصلی که ندارد

3 به یک دو قطره‌که‌گوهر دمانده است تأمل محیط خفته در آغوش ساحلی‌که ندارد

4 بپوش دیده و بگذر که‌ گرد دشت تعلق هزار ناقه نشانده‌ست در گلی که ندارد

1 عدم زین بیش برهانی ندارد وجوب است آنچه امکانی ندارد

2 گشاد و بست چشمت عالم‌آراست جهان پیدا و پنهانی ندارد

3 دماغ ما و من بیهوده مفروش خیال چیده دکانی ندارد

4 بخند ای صبح بر عریانی خویش گریبان تو دامانی ندارد

1 ضعیفی‌ها بیان عجز طاقت برنمی‌دارد سجود مشت خاک اظهار طاعت برنمی‌دارد

2 طرف عشق است غیر از ترک هستی نیست تدبیری که ‌شمشیر از حریف‌ خود سلامت برنمی‌دارد

3 به ذوق گفتگو بر هم مزن هنگامهٔ تمکین که‌ کوه از ناله غیر از ننگ خفّت بر نمی‌دارد

4 دلیل ترک اسبابم مباش ای ذوق آزادی نگاه بی دماغان ناز عبرت بر نمی‌دارد

1 مگو رند از می و زاهد زتقوا گفتگو دارد دماغ عشق سرشار است و هرجا گفتگو دارد

2 عدم‌ از سرمه ‌جوشانده‌ست‌ شور محفل امکان تأمل کن خموشی تا کجاها گفتگو دارد

3 جهان ‌بزمی‌ست‌، نفرین ‌و ستایش‌ نغمهٔ سازش سراپا گوش باید بود دنیا گفتگو دارد

4 ز بس برده‌ست افسون امل از خود جهانی را گر از امروز می‌پرسی ز فردا گفتگو دارد

آثار بیدل دهلوی

286 اثر از غزلیات بیدل دهلوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات بیدل دهلوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی