وداع سرکشیکنگر دلت از بیدل دهلوی غزل 1199
1. وداع سرکشیکنگر دلت راحتکمین باشد
چو آتش داغ شد جمعیتش نقش نگین باشد
1. وداع سرکشیکنگر دلت راحتکمین باشد
چو آتش داغ شد جمعیتش نقش نگین باشد
1. جمعیت از آن دلکه پریشان تو باشد
معموری آن شوق که وبران تو باشد
1. ما راکه نفس آینه پرداخته باشد
تدبیر صفا حیرت بیساخته باشد
1. چشمی که بر آن جلوه نظر داشته باشد
یارب به چه جرات مژه برداشته باشد
1. محو طلبت گردی اگر داشته باشد
آن سوی جهان عرض سحر داشته باشد
1. مشتاق تو گر نامهبری داشته باشد
چون اشک هم از خود سفری داشته باشد
1. هر کس به رهت چشم تری داشته باشد
در قطره محیط گهری داشته باشد
1. از نامهام آن شوخ مکدر شده باشد
مرزاست به حرف فقرا تر شده باشد
1. آنجاکه طلب محوتوکل شده باشد
پیداست چراغان هوس گل شده باشد
1. تغافلچهخجلتبهخود چیدهباشد
که آن نازنین سوی ما دیده باشد
1. خلوتسرای تحقیق کاشانهٔ که باشد
در بسته ششجهت باز این خانهٔ که باشد
1. نیام تیغ عالمگیر مستی موج می باشد
خدنگ دلنشین نغمه را قندیل نی باشد