1 دل با تو برفت هیچ منزل که نماند در عشق بگو کدام مشکل که نماند
2 وین طرفه که صد عذر همی باید خواست دل ماندگی ترا میان دل که نماند
1 ای دوست مخور خون غم اندوزی چند خوش باش و مده دل به بد آموزی چند
2 با ماه به وصال خود شبی چند بساز کاین حسن نماند بجز از روزی چند
1 با چشم چگونه اشگ دارد پیوند؟ بودیم چنان هر دو بهم روزی چند
2 صد قطره سرشگ خون ز چشم افگندم امروز که او چو اشگم از چشم فگند
1 بیش از مه رخسار تو پرتو نخرند وآن عشوه گرم تو نو از نو نخرند
2 وآنها که ز عشق در جوال تو بدند صد توبره ریش از تو یک جو نخرند
1 دست تو به جود طعنه در میخ زند در معرکه تیغ گهر آمیغ زند
2 از کار خود آفتاب را شرمی باد کو تیغ تو دیده هر سحر تیغ زند
1 یارم سر سرو سایه ور می شکند بر برگ سمن سنبل تر می شکند
2 سوز دل و آب چشم گریان مرا می داند و می بیند و بر می شکند
1 بر تیغ تو شاه روم سر عرضه کند بر تیر تو نسر چرخ پر عرضه کند
2 نرگس که بود؟ که از سر بی مهری در مجلس شاه سیم و زر عرضه کند
1 در کوی توام سینه پر سوز افگند وز روی توام دور بدآموز افگند
2 امید نبودم که بدین روز افتم شبهای غم توام بدین روز افگند
1 بر درگه وصل یار سرهنگانند بی سیمان را ز در برون می رانند
2 در صدر وصال او گرم ننشانند آخر دل خسته را ز من نستانند
1 هر کو شرف خدمت تو بگزیند فارغ شود از جهان و خوش بنشیند
2 والله که مبارک شود آن کس را روز کز اول بامداد رویت بیند