1 بی زلف تو شد چشم من از ابر خجل وز چشم تو پای دل فرو رفت به گل
2 گویی که در آن زلف چه می بیند چشم؟ گویی که در آن چشم چه می یابد دل؟
1 هر کو ز ملوک عصر بیگانه نشست در آتش اندوه چو پروانه نشست
2 زودا که چو سایه خاک درها بوسد آن کس که چو سایه در بن خانه نشست
1 هر عذر که با یار بداندیش نهم زان عذر همه خار دل ریش نهم
2 زین حیف اگرم جان سر رفتن دارد برخیزم و پا فراز جان پیش نهم
1 گندانی را که گند بدعت دارد فرابه به سنگلاخ ما می آرد
2 او را همه وقت پشت پا خاریدی اکنون به سر من که سرش می خارد
1 دل گر سوی لهو و ناز کم می یازد شاید که ز غم به خود نمی پردازد
2 چندین غم دل که سوی ما می تازد گر دل همه از سنگ بود بگدازد
1 زان روز که چشم من به رویت نگریست نگذشت شبی که در غمت خون نگریست
2 بشتاب که دل بی تو نمی داند ساخت دریاب که جان بی تو نمی داند زیست
1 بر تیغ تو شاه روم سر عرضه کند بر تیر تو نسر چرخ پر عرضه کند
2 نرگس که بود؟ که از سر بی مهری در مجلس شاه سیم و زر عرضه کند
1 چون دلم که زلف یارم خم داشت در حلقه او رفت و قدم محکم داشت
2 بیچاره ندانست چوبه در نگریست هر حلقه از آن زلف دری در غم داشت
1 روزی که سراپرده بر افلاک زنم آن روز ردای صبح را چاک زنم
2 پیش رخ تو که نور خورشید ازوست چون سایه هزار بوسه بر خاک زنم
1 گفتم ز دم سرد رهان یک بارم با آنکه نکرد گفت منت دارم
2 تا از دم سرد کی رهاند یارم؟ حالی دم گر چه می نهد در کارم