گل از رخ گلرنگ از مجیرالدین بیلقانی رباعی 49
1. گل از رخ گلرنگ تو تشویر خورد
نرگس ز کمان ابروت تیر خورد
1. گل از رخ گلرنگ تو تشویر خورد
نرگس ز کمان ابروت تیر خورد
1. از روی خرد شعر ترا ای سره مرد
ماننده به آب بیلقان باید کرد
1. دل گر سوی لهو و ناز کم می یازد
شاید که ز غم به خود نمی پردازد
1. چون طبع تو با یار جفا می ورزد
دل در غم تو ز بیم جان می لرزد
1. چون لشکر عارضه به بد رای تو زد
بر عرض شریف عالم آرای تو زد
1. دریاب دلی را که به داغت سوزد
زان پیش که خط از پر زاغت سوزد
1. هر دم به تو خصمی دگرم برخیزد
ترسم که ز عشقت اثرم برخیزد
1. گفتم ز سپاهان مدد جان خیزد
لعلی است مروت که از آن کان خیزد
1. بر عمر دراز شه علامت باشد
رنج قدمش چو با سلامت باشد
1. شکرست که جان لطف بر جای بماند
صحت بر شاه عالم آرای بماند
1. با من ز تو یادگار جز درد نماند
دور از تو ز من جز نفسی سرد نماند
1. از لشکر صبرم علمی بیش نماند
وز هر چه مرا بود غمی بیش نماند