شبها که من از وصل از مجیرالدین بیلقانی رباعی 25
1. شبها که من از وصل تو بودم سرمست
مسکین دلم از روز غم ایمن نشست
1. شبها که من از وصل تو بودم سرمست
مسکین دلم از روز غم ایمن نشست
1. زان طیره نیم کان بت آزار پرست
دل بست مرا به عشوه و پشت شکست
1. درد توام ای عهد شکن در جانست
غم در دل باشد آن من در جانست
1. در کوی غم تو صبر بی فرمانست
در دیده ز اشگ هر شبی طوفانست
1. شاهی که سعادت و ظفر رهبر اوست
در چشم فلک سرمه ز خاک در اوست
1. عهدیست که جام می ندیدم بر دست
نه عشرت پنج روزه وامن پیوست
1. زان روز که چشم من به رویت نگریست
نگذشت شبی که در غمت خون نگریست
1. ای دیده نگویی که ترا با دل چیست
وی دل ز تو چند خواهد این دیده گریست
1. ای موی سپید هیچ آزرمت نیست؟
بر من بجز از تاختن گرمت نیست؟
1. چون در دل من تویی دروغم خوش نیست
کارم ز تو چون زلف تو درهم خوش نیست
1. چون دلم که زلف یارم خم داشت
در حلقه او رفت و قدم محکم داشت
1. هر زخم جفایی که فلک پنهان داشت
زد بر دل ما از قضا فرمان داشت