1 تا کی غم وصل تو پر آوازه خورم بیدل ز تو اندوه بی اندازه خورم
2 با هجر بسازم که اگر خوش نبود بی روی تو باری غم رو تازه خورم
1 جانم به سر زلف مشوش بگذار خوش باش و مرا به عیش ناخوش بگذار
2 دل گر چه از آن تست آبش بمکن این خانه . . . از برای آتش بگذار
1 گر یار به خون تو کمر در بندد ای دل مکن آنچه از تو خرد نپسندد
2 گر خون گریم نهان تو بیرون خوش باش من گریم به بود که دشمن خندد
1 از باده درد ناز ساقی بترست وز صبر گریز پای عاقی بترست
2 از عمر چو حاصل غم و باقی هوسست مجموع مرا حاصل و باقی بترست
1 هر زخم جفایی که فلک پنهان داشت زد بر دل ما از قضا فرمان داشت
2 ای دور فلک دست فرو هل که به صبر با زخم تو پای بیش ازین نتوان داشت
1 دهر ار چه غم نامتناهی دارد در کار دلم بسی تباهی دارد
2 عاجز شده ام از آنکه این موی سپید از بهر چه در سرم سیاهی دارد
1 تن در غم تو همچو زه از کاستی است واندر تو چو دامن همه ناراستی است
2 بر بسته شد از تو چو گریبان غم آنک در عشق تو سر گشاده چون آستی است
1 وقت است که حسن تو وبال تو شود حال تو به تیرگی چو خال تو شود
2 چون بنشینی تو با یکی توبره ریش جوجو بادا که در جوال تو شود
1 دلبند سمنبرست گلرفتارا شیرین سخنا ماه شکر گفتارا!
2 هر چند که هیچ یاد ناری ما را روز تو خجسته باد یارب یارا!
1 بس دل که ز عشق تو سر خویش گرفت بس جان که به بازار تو از دست برفت
2 عالم همه سوختی وزین کم نکنی تا بر رخت آتشست و در پیش تو نفت