1 چندانکه به کار خود فرو می بینم بی دیده کی خویش نکو می بینم؟
2 با زحمت چشم خود چه خواهم کردن؟ اکنون که جهان به چشم او می بینم
1 هر عذر که با یار بداندیش نهم زان عذر همه خار دل ریش نهم
2 زین حیف اگرم جان سر رفتن دارد برخیزم و پا فراز جان پیش نهم
1 چون غنچه اگر بند دهان بگشایم اسرار زمانه در زمان بگشایم
2 وانگه که چو خورشید کشم تیغ زبان چون صبح به یک نفس جهان بگشایم
1 گر معتکف در وثاق تو نیم زان نیست که خسته فراق تو نیم
2 روزم چو سر زلف وشاقان تو باد با این همه ریش گر وشاق تو نیم
1 ای دیده اقبال به رویت نگران عاجز شده از فر تو صاحب نظران
2 رنجور شدی ز پا و ننشست فلک تا کرد فدای پات سرهای سران
1 مه اهل سپاهان و مه بدعهدیشان در کار هنر سستی و بدجهدیشان
2 عیسی دمی ای مجیر! دامن در کش زان قوم که دجال بود مهدیشان
1 زان زر هوسی که خیزد از کان سخن چندانکه نسخته ام به میزان سخن
2 شد مکه به مرتبت سپاهان که دروست یک گوشه و صدهزار حسان سخن
1 آن عاقل دوست همچو ابله دشمن آن کرد به من کان نکند صد دشمن
2 گر مهر چنین بود غلام کینم ور دوست چنین کند عفاالله دشمن
1 تقویم نو ای معجز طبع تو سخن! بفرست و به وعده کژم طیره مکن
2 ترسم که چو تقویم نوم نفرستی بی حاصل خوانمت چو تقویم کهن
1 صد طعنه ز هر گدای می خوردم من صد شربت جان گزای می خوردم من
2 از جور تو پشت دست می خاییدم من وز هجر تو پشت پای می خوردم من