1 یارم سر سرو سایه ور می شکند بر برگ سمن سنبل تر می شکند
2 سوز دل و آب چشم گریان مرا می داند و می بیند و بر می شکند
1 دل بر تو فشانم ار بسوزی جگرم و آن دل که من از تو باز گیرم که برم؟
2 ور دل طلبد غم تو هم غم نخورم از بهر غمت دلی به صد جان بخرم
1 در شیوه عشق بیش ازین کم نزنم ور دل ببرد دو دیده بر هم نزنم
2 عهدی دارم که در غم فرقت یار گر جان برود تن زنم و دم نزنم
1 با چشم چگونه اشگ دارد پیوند؟ بودیم چنان هر دو بهم روزی چند
2 صد قطره سرشگ خون ز چشم افگندم امروز که او چو اشگم از چشم فگند
1 ای کم زده خورشید فلک از رایت عاجز شده کان ز طبع گوهرزایت
2 آن زهره نداشت رنج کاید بر تو آمد به بهانه بوسه زد بر پایت
1 شاهی که سعادت و ظفر رهبر اوست در چشم فلک سرمه ز خاک در اوست
2 رنجور شد از پای و سزا نیست به رنج آن پای که سرهای سران چاکر اوست
1 در کوی توام سینه پر سوز افگند وز روی توام دور بدآموز افگند
2 امید نبودم که بدین روز افتم شبهای غم توام بدین روز افگند
1 چون حق مروت و کرم نگزارید امروز که فرمانده و دولتیارید
2 فردا که شود چشم سعادت در خواب از کرده بد چه چشم نیکی دارید؟
1 با من غمت ای فقاعی حور سرشت هنگام وفا تخم تبهکاری کشت
2 آن دل که فقاع از تو گشودی همه سال اکنون سخن وصل تو بر یخ بنوشت
1 با من چو گل ار شبی بپیوندد یار ننشسته هنوز رخت بر بندد یار
2 چون ابر به صد دیده همی گریم من چون گل به هزار لب همی خندد یار