1 بی زلف تو شد چشم من از ابر خجل وز چشم تو پای دل فرو رفت به گل
2 گویی که در آن زلف چه می بیند چشم؟ گویی که در آن چشم چه می یابد دل؟
1 یک دست به مصحف و دگر دست به جام گه نزد حلال مانده گه نزد حرام
2 ماییم درین عالم ناپخته خام نه کافر مطلق نه مسلمان تمام
1 دی از می عشق مست برخاسته ام محنت کش و غم پرست برخاسته ام
2 وامروز که هم دست نشستم با تو گویی به کدام دست برخاسته ام
1 ای چرخ به زیر پای تو پست شدم وز جام شفق جرعه تو مست شدم
2 محنت خور و مستمند پیوست شدم دستی بر نه کنون که از دست شدم
1 گفتم که مگر داد بزرگی دادم؟ بند فلکی به زیرگی بگشادم
2 امروز ز مرغ زیرک آمد یادم یعنی که به پای خود به دام افتادم
1 گفتم که به مهر یار دل بسپردم از هجر نگویم ار ساید خردم
2 این گفتم و چون فراق او روی نمود بس گریه که من به خنده بیرون بردم
1 گفتم ز دم سرد رهان یک بارم با آنکه نکرد گفت منت دارم
2 تا از دم سرد کی رهاند یارم؟ حالی دم گر چه می نهد در کارم
1 چون عود اگر چه تن بلاکش دارم چون مجمر اگر چه دل بر آتش دارم
2 غمگین نشوم از آنکه چون آتش و عود در عشق دلی گرم و دمی خوش دارم
1 از چشم خود ابر را خجل می دارم وز خون همه خاک راه گل می دارم
2 وین نز پی یار سنگ دل می دارم دل مرد ز غم ماتم دل می دارم
1 دل بر تو فشانم ار بسوزی جگرم و آن دل که من از تو باز گیرم که برم؟
2 ور دل طلبد غم تو هم غم نخورم از بهر غمت دلی به صد جان بخرم