چندانکه به کار از مجیرالدین بیلقانی رباعی 121
1. چندانکه به کار خود فرو می بینم
بی دیده کی خویش نکو می بینم؟
1. چندانکه به کار خود فرو می بینم
بی دیده کی خویش نکو می بینم؟
1. هر عذر که با یار بداندیش نهم
زان عذر همه خار دل ریش نهم
1. چون غنچه اگر بند دهان بگشایم
اسرار زمانه در زمان بگشایم
1. گر معتکف در وثاق تو نیم
زان نیست که خسته فراق تو نیم
1. ای دیده اقبال به رویت نگران
عاجز شده از فر تو صاحب نظران
1. مه اهل سپاهان و مه بدعهدیشان
در کار هنر سستی و بدجهدیشان
1. زان زر هوسی که خیزد از کان سخن
چندانکه نسخته ام به میزان سخن
1. آن عاقل دوست همچو ابله دشمن
آن کرد به من کان نکند صد دشمن
1. تقویم نو ای معجز طبع تو سخن!
بفرست و به وعده کژم طیره مکن
1. صد طعنه ز هر گدای می خوردم من
صد شربت جان گزای می خوردم من
1. آساید اگر شوی تو همخوابه من
گوش فلک ستمگر از لابه من
1. کندم همه شب ریش ز عشقت تا تو!
کافر شدی و نماند خونی با تو