1 خورشید رخت شبی که وصل آراید با پرتو او ستاره پیدا ناید
2 وان روز که از هجر دری نگشاید در روز مرا ستاره می بنماید
1 شبها که من از وصل تو بودم سرمست مسکین دلم از روز غم ایمن نشست
2 امروز ز هجران تو معلومم شد کز بعد چنان شبی چنین روزی هست
1 بر عمر دراز شه علامت باشد رنج قدمش چو با سلامت باشد
2 رنجوری پای او دلیل است بر آنک درد سر او روز قیامت باشد
1 من دوش به یار گفتم ای تنگ شکر شاید که ترا گزم بار دگر
2 بگرفت به دندان لب چون بسد تر یعنی لب از آن تست و دندان بر سر
1 دست تو به جود طعنه در میخ زند در معرکه تیغ گهر آمیغ زند
2 از کار خود آفتاب را شرمی باد کو تیغ تو دیده هر سحر تیغ زند
1 گل صبحدم از باد برآشفت و بریخت با باد صبا حکایتی گفت و بریخت
2 بد عهدی عمر بین که گل در ده روز سر بر زد و غنچه کرد و بشکفت و بریخت
1 بلبل به سحر دو دیده پر خون آید با ناله و نوحه دگرگون آید
2 گل از پس پرده بود چون گریه شنید خندان خندان ز پرده بیرون آید
1 گل از رخ گلرنگ تو تشویر خورد نرگس ز کمان ابروت تیر خورد
2 در نیشکر سبز شکر در طفلی گویی ز لب چون شکرت شیر خورد
1 چون کار من از شهاب بر چرخ رسید وز دست غمم به لطف خود باز خرید
2 هجر آمد و روز من سیه کرد چو شب یعنی که شهاب جز به شب نتوان دید
1 چندانکه به کار خود فرو می بینم بی دیده کی خویش نکو می بینم؟
2 با زحمت چشم خود چه خواهم کردن؟ اکنون که جهان به چشم او می بینم