با من غمت ای فقاعی از مجیرالدین بیلقانی رباعی 37
1. با من غمت ای فقاعی حور سرشت
هنگام وفا تخم تبهکاری کشت
1. با من غمت ای فقاعی حور سرشت
هنگام وفا تخم تبهکاری کشت
1. دل در غم تو نقش امان جست و نیافت
وز محنت تو خلاص جان جست و نیافت
1. بس دل که ز عشق تو سر خویش گرفت
بس جان که به بازار تو از دست برفت
1. آنرا که بد امید وصال از چشمت
دور از لبت افتاد به حال از چشمت
1. دل بر سر کوی تست سرمست غمت
تن همچو دل اوفتاده در شست غمت
1. ای کم زده خورشید فلک از رایت
عاجز شده کان ز طبع گوهرزایت
1. گندانی را کز آفتابه ش نم زاد
چون آتش خاطر آب خود داد به باد
1. پیروزه آسمان نگینم زیبد
بر توسن روزگار زینم زیبد
1. با من چو شبی به وصل در پیوندد
نشسته هنوز رخت بر می بندد
1. گر یار به خون تو کمر در بندد
ای دل مکن آنچه از تو خرد نپسندد
1. گندانی را که گند بدعت دارد
فرابه به سنگلاخ ما می آرد
1. دهر ار چه غم نامتناهی دارد
در کار دلم بسی تباهی دارد