1 زان روز که چشم من به رویت نگریست نگذشت شبی که در غمت خون نگریست
2 بشتاب که دل بی تو نمی داند ساخت دریاب که جان بی تو نمی داند زیست
1 ای دیده نگویی که ترا با دل چیست وی دل ز تو چند خواهد این دیده گریست
2 ای دیده تو عاقبت نمی اندیشی وی دل تو به عاقبت نمی دانی زیست
1 ای موی سپید هیچ آزرمت نیست؟ بر من بجز از تاختن گرمت نیست؟
2 بر فرق سرم بیشتر از سی و دو سال بنشستی و از هیچ کسی شرمت نیست؟
1 چون در دل من تویی دروغم خوش نیست کارم ز تو چون زلف تو درهم خوش نیست
2 گفتی خوش نیست جان بدادن به غم ای جان خوش این قصد به جانم خوش نیست
1 چون دلم که زلف یارم خم داشت در حلقه او رفت و قدم محکم داشت
2 بیچاره ندانست چوبه در نگریست هر حلقه از آن زلف دری در غم داشت
1 هر زخم جفایی که فلک پنهان داشت زد بر دل ما از قضا فرمان داشت
2 ای دور فلک دست فرو هل که به صبر با زخم تو پای بیش ازین نتوان داشت
1 با من غمت ای فقاعی حور سرشت هنگام وفا تخم تبهکاری کشت
2 آن دل که فقاع از تو گشودی همه سال اکنون سخن وصل تو بر یخ بنوشت
1 دل در غم تو نقش امان جست و نیافت وز محنت تو خلاص جان جست و نیافت
2 صد لقمه زهر یافت ناجسته به کام یک ساعته کام در جهان جست و نیافت
1 بس دل که ز عشق تو سر خویش گرفت بس جان که به بازار تو از دست برفت
2 عالم همه سوختی وزین کم نکنی تا بر رخت آتشست و در پیش تو نفت
1 آنرا که بد امید وصال از چشمت دور از لبت افتاد به حال از چشمت
2 وان دل که ز عشق حله در گوش تو شد خورده ست هزار گوشمال از چشمت