دل با تو برفت هیچ از مجیرالدین بیلقانی رباعی 61
1. دل با تو برفت هیچ منزل که نماند
در عشق بگو کدام مشکل که نماند
1. دل با تو برفت هیچ منزل که نماند
در عشق بگو کدام مشکل که نماند
1. ای دوست مخور خون غم اندوزی چند
خوش باش و مده دل به بد آموزی چند
1. با چشم چگونه اشگ دارد پیوند؟
بودیم چنان هر دو بهم روزی چند
1. بیش از مه رخسار تو پرتو نخرند
وآن عشوه گرم تو نو از نو نخرند
1. دست تو به جود طعنه در میخ زند
در معرکه تیغ گهر آمیغ زند
1. یارم سر سرو سایه ور می شکند
بر برگ سمن سنبل تر می شکند
1. بر تیغ تو شاه روم سر عرضه کند
بر تیر تو نسر چرخ پر عرضه کند
1. در کوی توام سینه پر سوز افگند
وز روی توام دور بدآموز افگند
1. بر درگه وصل یار سرهنگانند
بی سیمان را ز در برون می رانند
1. هر کو شرف خدمت تو بگزیند
فارغ شود از جهان و خوش بنشیند
1. لعل لبت ار به بوسه سرکش نبود
از دست تو یک پای بر آتش نبود
1. مگذار که سودم به زیان در برود
و آوازه جورت به جهان در برود