1 دل با تو برفت هیچ منزل که نماند در عشق بگو کدام مشکل که نماند
2 وین طرفه که صد عذر همی باید خواست دل ماندگی ترا میان دل که نماند
1 ای دوست مخور خون غم اندوزی چند خوش باش و مده دل به بد آموزی چند
2 با ماه به وصال خود شبی چند بساز کاین حسن نماند بجز از روزی چند
1 دوران فلک چون تو شهی ننماید تیغ پدرت بند فلک بگشاید
2 از پشت اتابک چو تو شاهی زاید زیرا که ز شیر بچه هم شیر آید
1 گفتم که مگر داد بزرگی دادم؟ بند فلکی به زیرگی بگشادم
2 امروز ز مرغ زیرک آمد یادم یعنی که به پای خود به دام افتادم
1 دل بر سر کوی تست سرمست غمت تن همچو دل اوفتاده در شست غمت
2 درمانده آنم که چه بر خواهد داشت جانی که به پای بردم از دست غمت
1 امشب بر من زمانه شاد آوردست حوراوش و مشتری نژاد آوردست
2 امید نبد مرا که آیی به برم ای آتش رخ کدام باد آوردست
1 دوش از چشمم سرشگ خون افزون ریخت وین طرفه که درجام می گلگون ریخت
2 می خواست که خون به خون شوید چشمم بنگر که بهانه کرد و خون در خون ریخت
1 با یار جفا جوی پس از هجر دراز کردم به تلطف سخن وصل آغاز
2 از هر بن موییش بر آمد آواز کای برده دلت عشق من آوردی باز
1 زان طیره نیم کان بت آزار پرست دل بست مرا به عشوه و پشت شکست
2 در تابم ازان کاین دل سگ روی مرا از گوشه برون کشید و با گوشه نشست
1 دوش ار چه دلم ز درد هجران پر بود اندیشه من درازی شب بفزود
2 سودا زده می شدم و لیکن دم صبح در کار خلاصم ید بیضا بنمود