1 به خدایی که ید قدرت او گردش چرخ را به فرمان کرد
2 که چنانم ز آرزومندی که به صد نامه شرح نتوان کرد
3 از بستر غم که جای بدخواه تو باد برخیز سبک ورنه جهان برخیزد
1 به خدایی که در ستایش عقل نتوانند و گر بسی گویند
2 کارزومند خدمتم نه چنان به تکلف که هر کسی گویند
3 تو آفتاب و سحابی شها به چشم کرم درین نهال نگر پیش از آنکه خشک شود
1 به خدایی که روی گردون را به کواکب همی بیاراید
2 که مرا از نهیب فرقت تو هر زمان مرگ آرزو آید
1 اوحد دین چون ز حادثات زمانه کار وزارت به مرگ خویش تبه کرد
2 با من مسکین خرد به زاری زاری گفت هزاران هزار آوخ واه کرد
3 بر دل تو باز حادثه حشر آورد بر در تو باز رنج نایبه ره کرد
4 عمر ربود از تو روزگار نه مخدوم سر ستد از تو فلک نه قصد کله کرد
1 دریا دلا! کسی که گهر چین لفظ تست در جزع دیده صورت لؤلؤ نیاورد
2 عقل آن زمان که سحر حلال تو دل برد ایمان به هیچ غمزه جادو نیاورد
3 هستی مسیح جان ده وآنرا که دانشی است پیش دم تو هاون و دارو نیاورد
4 با روی شاهدان سیه چشم لفظ تو دل یاد زال ریخته ابرو نیاورد
1 عیسی وقت ما رئیس الدین مایه مرکز هنر باشد
2 پسر بوالیمین خری است عجب کز همه علم بی خبر باشد
3 آن خرست این مسیح و پیش خرد عیسی از خر طبیب تر باشد
1 به جان آفرینی که ابر بهاری به تسبیح و تهلیل او می خروشد
2 به وقت سحر بلبل از جام لاله می روشن الا به یادش ننوشد
3 کسی را که دل چون کمان نیست داند که با تیر تقدیر او کس نکوشد
4 که هر لحظه بی خدمت بارگاهت مجیر از تف دل بر آتش بجوشد
1 ای یازده امهات و نه آب نازاده خلف تر از تو فرزند
2 قهر تو دو رخ نهاده بر زهر لطف تو سه ضربه داده بر قند
3 شیر اجم از تو ریسمان صید شیر علم از تو آسمان رند
4 خورشید ز خلعتت قباپوش جمشید به خدمتت کمربند
1 به خدایی که قدرت او را ماه را عاجز محاق کند
2 کاین دل ریش آرزومندم تا که با وصلت اتفاق کند
3 گر زند خنده بر دروغ زند ور کند شادیی نفاق کند
1 هر که بر مردمان ستم نکند کس برو نیز لاجرم نکند
2 وانکه جان دارد و خرد دارد خویشتن خیره متهم نکند
3 وانکه نکند شکایت زشتی شکر نعمت بدان! که هم نکند