1 ز روح القدس دوش کردم سؤالی که از مکرمت چیست کاو حد ندارد؟
2 مرا گفت کای مادح حضرت او چه گویم ز اوحد که او حد ندارد؟
1 زهی شکسته رواق سپهر نیلی را صدای صیت بلندت که در جهان عام است
2 بگویم و بزه این سخن به گردن من که خاص حلقه بگوش در تو ایام است
3 به چشم تو که مرا در ثنای تو دستی است ز پشت پای تو تا ساق عرش یک گام است
4 ز بحر کلک دو شاخ گهر ده تو محیط اگر چه هست یکی شاخ هم به اندام است
1 خداوندم ظهیرالدین ادام الله ایامه که در فضل و هنر جز صدر سلطان را نمی شاید
2 همی داند به عقل کامل و رای رفیع خود که چرخ ازرق الازرق و دستان را نمی شاید
3 نباتی کز فضای بی ثبات او همی روید اگر چه محض جان داروست درمان را نمی شاید
4 دلی در پنجه قهرش سر شادی نمی دارد سری با قبضه تیغش گریبان را نمی شاید
1 به خدایی که در ستایش عقل نتوانند و گر بسی گویند
2 کارزومند خدمتم نه چنان به تکلف که هر کسی گویند
3 تو آفتاب و سحابی شها به چشم کرم درین نهال نگر پیش از آنکه خشک شود
1 سپهر قدرا در قبضه کفایت تست نظام هر چه برون از سراچه قدم است
2 چو چاه خصم تو سر در نشیب از آن دارد که او به دامن تر همچو آب متهم است
3 نظیر تو خرد اندر وجود جست و نیافت وجود چه که وجود اختلاف در عدم است؟
4 نگویمت که تو چون منصفی همین می دان که با حضور تو در ملک برستم ستم است
1 شاها بدان خدای که آثار صنع او جان بخشی و خرد دهی و بنده پروریست
2 در چنبر قضاش اسیرند و ممتحن هر هستیی که در خم این چرخ چنبریست
3 کز آرزوی بزم تو کز آسمان بهست این خسته در شکنجه صد گونه بتریست
4 گر جان او نه معتکف آستان تست از رحمت و هدایت جان آفرین بریست
1 کرم پناها! گشتم اسیر آرزویی خلاص من همه بر جود بی کرانه نویس
2 منم درین قفص خاک عندلیب ثنات قلم بخواه و مرا وجه آب و دانه نویس
3 سخن به صدر تو کمتر نوشته ام زیراک نگفت کس که سوی عنصری ترانه نویس
4 دلم خزانه اندوه باد اگر گویم که التماس دعاگوی بر خزانه نویس
1 مرا دل نه و دردهای دلی که عاجز شدستم ز درمان خویش
2 ندانم من خسته آن کیم؟ که باری نیم بی گمان آن خویش
3 تن و جان خود می خورم در عنا چو شمعم همه ساله مهمان خویش
1 چه فتوی کند خواجه خواجه زاده که جود طبیعی بدو می پناهد
2 سلیمان آصف دل آنکس که حلمش سکونت دهد باد را گر بخواهد
3 در آنکس که او را به هنگام رفتن غلامی در افزاید اسبی بکاهد
1 صفاهان خرم و خوش می نماید بسان پَرّ شهرآرای طاووس
2 ولی زین زاغ طبعان کاهل شهرند نجس شد بال خوش سیمای طاووس
3 یقین می دان که مجموع سپاهان چو طاووس است و اینها پای طاووس