1 زهی شکسته رواق سپهر نیلی را صدای صیت بلندت که در جهان عام است
2 بگویم و بزه این سخن به گردن من که خاص حلقه بگوش در تو ایام است
3 به چشم تو که مرا در ثنای تو دستی است ز پشت پای تو تا ساق عرش یک گام است
4 ز بحر کلک دو شاخ گهر ده تو محیط اگر چه هست یکی شاخ هم به اندام است
1 سپهر قدرا در قبضه کفایت تست نظام هر چه برون از سراچه قدم است
2 چو چاه خصم تو سر در نشیب از آن دارد که او به دامن تر همچو آب متهم است
3 نظیر تو خرد اندر وجود جست و نیافت وجود چه که وجود اختلاف در عدم است؟
4 نگویمت که تو چون منصفی همین می دان که با حضور تو در ملک برستم ستم است
1 ای آنکه لطیفه های طبعت اجرا ده صد هزار جان است
2 کلک تو به شکل هست ماری کش آب حیات در دهان است
3 با همت تو چهار طاقی است این سقف که نامش آسمان است
4 در هر چه همی کنم تأمل قدر سخنت ورای آن است
1 صدرا! بدان خدای که مرغ ثناش را در کام سالکان طریقت نشیمن است
2 گامی فراخ در ره حکمش همی رود این چرخ تنگ بسته که چون کره توسن است
3 راتب ده وجد که بر خوان قدرتش خورشید و نسر گرده و مرغ مسمن است
4 چون روز نست در ره امرش گشاد چشم این سقف روز کور که خالی ز روزن است
1 شاها بدان خدای که در دست قدرتش هفت آسمان چو مهره به دست مشعبدست
2 فرمان دهی که در خم چوگان حکم اوست آن گویهای زر که برین سبز گنبد است
3 کین بنده تا ز خدمت بزم تو دور ماند روزی دمی خوش از دل او بر نیامدست
1 خسروا! یک روزه عزم خدمتت از بهشت جاودانی خوشترست
2 دیدن درگاه تو هر بامداد از همه عهد جوانی خوشترست
3 در رکابت هر غمی کاید به روی آن غم از صد شادمانی خوشترست
4 بنده را از هر چه در عالم خوشست هم به بزمت مدح خوانی خوشترست
1 کرم پناه جهان عز دین تویی که ز تو بها و عزت دین هر زمان برافزونست
2 خدای داند و او عالم الخفیاتست که بر کمال بزرگیش عقل مفتوست
3 که دوستداری و اخلاص من به حضرت تو به غایتی است که از حد وهم بیرونست
4 به تیغ، مهر تو از من جدا نشاید کرد از آنکه مهر تو با خون و گوشت معجونست
1 شاها بدان خدای که آثار صنع او جان بخشی و خرد دهی و بنده پروریست
2 در چنبر قضاش اسیرند و ممتحن هر هستیی که در خم این چرخ چنبریست
3 کز آرزوی بزم تو کز آسمان بهست این خسته در شکنجه صد گونه بتریست
4 گر جان او نه معتکف آستان تست از رحمت و هدایت جان آفرین بریست
1 مرا دوای دل خسته ساخت خواجه رفیع به گوهری شبه صورت که کم ز لؤلؤ نیست
2 مسیح وار لب جان خوش بدان دل داد که در جهان فراخ ایچ تنگ ترزو نیست
3 ز بهر داروی جان گر دمیم داد رواست از آنکه مایه عیسی دمست دارو نیست
4 ز سینه در حق من نافه های مشگ گشاد چگونه مشگی از آنسان که هیچش آهو نیست؟
1 شاها تویی آنکه از بزرگی بر سقف سپهرت آستانهست
2 دست ستم زمانه بکشست تا دست تو بر سر زمانهست
3 از دور فلک نصیبه تو اقبال و بقای جاودانهست
4 هر تیر که هیبت تو انداخت آن را دل دشمن نشانهست