1 به خدایی که کلک قدرت او حلقه ماه و آفتاب نگاشت
2 وقت ابداع در جهان قدم صنع را هیچ باقیی نگذاشت
3 که مرا بی حضور خدمت تو زندگی جز که نام مرگ نداشت
1 صاحبا صدرا! به ذات آنکه کلک قدرتش سنبله گردون و راه کهکشان داند نگاشت
2 گه به داس ماه نو بدرود خوید سنبله گه به راه کهکشان در دانه انجم بکاشت
3 کاشتر و اسب من از دیروز باز از کاه و جو جز که راه کهکشان و سنبله گردون نداشت
4 گر تو از کهدان جمشیدی فرستی اندکی آن بود سهل و شود مر هر دو را ترتیب چاشت
1 به خدایی که نفس ناطقه را با تن تیره آشنایی داد
2 که مرا کم شبی چراغ حیات بی جمال تو روشنایی داد
1 ز گردون آرمیده چون بود خلق؟ که ایزد خود در او آرام ننهاد
2 خنک آنکس که در میدان ارواح قدم در خطه اجسام ننهاد
1 زهی ملک بخشی که از روی قدرت سهپر از حوادث امانت فرستد
2 تو سلطان نشانی و هر روز دولت به سلطان نشانی نشانت فرستد
3 زحل را فلک با همه شیر طاقی به سگ داری پاسبانت فرستد
4 مجیرست و جانی اگر زو بخواهی سوی بنده بندگانت فرستد
1 ای صدر شاه رتبت قطب فلک جلالت کایام تحفه تو فتح و ظفر فرستد
2 بس مدتی نماند کین چار طاق ازرق هر دم به بارگاهت نزلی دگر فرستد
3 گردون به مجلس تو از بهر شمع و سفره هم جرم مه فشاند هم قرص خور فرستد
4 آخر رسید روزی کز بهر بندگانت حورا عبیر ساید جوزا کمر فرستد
1 مرا ز غیبت خاقانی و خریش چه باک؟ چون او به نزد دل من کم از جوی سنجد
2 و گر برنجم ازو هم شگفت نیست از آنک که گُربه عطسه شیرست و شیر ازو رنجد
1 هوا ز انسان خنک شد کز جنان حورا همی گوید خنک آنکو درین سرما مقام اندر سقر دارد
2 ز مرغی کو خورد آتش حسدها میبرد مرغی که طوبی آشیانست وز کوثر آبخور دارد
1 ز روح القدس دوش کردم سؤالی که از مکرمت چیست کاو حد ندارد؟
2 مرا گفت کای مادح حضرت او چه گویم ز اوحد که او حد ندارد؟
1 نه میر و شه بود هر کو کله دارد قبا بندد که میر و شه کسی باشد که عالم را نگهدارد
2 نخیزد از قبا میری که موری هم قبا دارد نیاید از کله شاهی که شاهین هم کله دارد