1 این قوم نگر که باز هستند در ملک قوام بی قوامان
2 از خبث عقیده زرد رویان وز خون پیاله سرخ فامان
3 از دم سردی فقاع طبعان یخ در بغلان بی نظامان
4 چون شام سیاه کاسه رنگان چون صبح دوم فراخ گامان
1 شاها! تویی آنکه از دل تست آوازه ماه و خور شکسته
2 صد بار کف چو آفتابت بر ابر بهار بر شکسته
3 بر چهره ملک دست فتحت زلف سیه ظفر شکسته
4 گردون چو رهش به نیمه آمد وز گرز تو شد سپر شکسته
1 خدایگانا! معلوم رای روشن تست خلوص بندگی و شرط نیک خواهی من
2 من آن کسم که مرا آن محل و مرتبه نیست که کار ملک نکو گردد از تباهی من
3 من آن گدای سخن پیشه ام که وقت سخن زنند اهل سخن لاف پادشاهی من
4 به جان مدح توام زنده و ز روی قیاس سجل مدح ترا در خورد گواهی من
1 به خدایی که در موجودات جز به امرش نمی شود منظوم
2 که بماندم چو قالبی بی روح تا ز دیدار تو شدم محروم
1 به خدا گر خدا روا دارد که تو یک پشه را برنجانی
2 چون زبانت به غیبت آلوده ست قل هوالله به هرزه می خوانی
3 دل یک کس اگر بیازاری نیستت بهره در مسلمانی
4 خود نترسی ز روز گیراگیر به سر آن دو راه درمانی!
1 سعد دین اسعد آن یگانه دهر زو دو من باده خواستیم سه تن
2 تا بنوشیم با چهار حریف پنجگان پنجگان می روشن
3 می فرستاد شش منی که از آن هفت اندام ما گرفت وسن
4 مجلس ما که بود هشت بهشت همچو نه چرخ گشت اصل محن
1 خداوندا ترا گفتم که این شش طاق پیروزه که خوانندش سپهر نیلی و گردون مینایی
2 نیرزد آنکه تو با او لب زیرین کنی بالا که او را نیست کاری در جهان جز زیر و بالایی
3 بدو دندان نمایی باز بهتر زان بود صدره که با او در سخن روزی زبان خود بیالایی
4 تو چون نشنیدی این معنی کرم را کار فرمودی که در طبع تو بنهادست حق شوخی و رعنایی
1 ای خواجه تویی معامل من برخیز ز خواب و چشم وا کن
2 بردار ترازوی زنخدان وین گو ز مرا به پشم وا کن
1 پذرفته ای گلاب دعاگوی خویش را ای از تو جود، کام دل خویش یافته
2 من بر امید آنکه به وعده کنی وفا ده قطعه در ثنای شریف تو بافته
3 اکنون روا مدار که نومیدیم کند چون گل عرق گرفته و چون کوره تافته
1 خداوند من صارم الدین که طبعت نشد قابل هیچ زرق و فسوسی
2 تواضع کنانند در پیش قدرت چو ایام تندی چو گردون شموسی
3 به یاد جهان پهلوان ده حدیثم که هستم ز احسانش رحمت بیوسی
4 بگویش ز چون من ضعیفی ترا چه؟ چه زحمت فلک را ز آوای کوسی؟