1 صاحبا! داننده اسرار می داند که من جز به مدحت ده زبان چون غنچه سوسن نیم
2 روی من همچون لب کلک تو دایم تیره باد گر برای مدح تو در عالم روشن نیم
3 مرد میدان فصاحت من توانم بود از آنک هر نفس مدح تو زایم گر چه آبستن نیم
4 بنده صدر توام بالله اگر چه ظاهرا حلقه اندر طرف گوش و طوق در گردن نیم
1 خرد را دوش گفتم کز که نازند؟ طبایع هر چهار و چرخ هر نه
2 پس از اندیشه شافی مرا گفت ز رای اوحدالدین عز نصره
1 یاد بادا از آنکه وجه معاش ز تو صاحب نصاب خواستمی
2 هر چه از جنس آرزو بودی زان همایون جناب خواستمی
3 آه ار امسال آرد بودی و گوشت هم ز خواجه شراب خواستمی
1 جنت دنیاست عرض این همایون بارگاه راحت جاوید را در ساحت او خانمان
2 دل گواهی می دهد کاین کعبه اقبال را کرد معمار فلک دایم به معموری ضمان
3 پیش آن ایوان اگر تقدیر، دستوری دهد سجده آرد طاق کسری نه که طاق آسمان
4 ظل او غمخوارگان را چون ارم بزم طرب صحن او پرسندگان را چون حرم صحن امان
1 جان بر تو پاشم از دل چون دلستان مایی دل با تو بازم ای جان کارام جان مایی
2 خون خواره چون جهانی در خورد همچو جانی بر هر صفت که هستی جان و جهان مایی
1 گل باغ فضلم زلال میم ده گر امید داری که بشکفته باشم
2 چنان ساز کامشب ز می مست و طافح به عزم صبوح دگر خفته باشم
1 ای سرافراز مهتری که به دهر کس ندیدست چون تو آزاده
2 دولت از بوستان فضل، ترا هر زمان تحفه دگر داده
3 مادر بخت بهر خدمت تو دختران زاده و فرستاده
4 نزد من کهتر آمدند امروز خواجه پیر و کودکی ساده
1 عیسی نفسا! تویی که هر دم لطف و کرم از نوم فرستی
2 وز قرصه آفتاب دولت قسمت همه پرتوم فرستی
3 مردم نیم از ره حقیقت؟ تا ختلی خو ش روم فرستی
4 هستی تو مسیح و من خر تو شاید که اگر جوم فرستی
1 بلند بختا با بختیان همت تو گرفت بخت سخن تازگی و برنایی
2 جهان پیسه اگر بیسراک مست شود ز بار خود تو عاجز شود به تنهایی
3 به گردن شتر اندر شراب زربخشی به پای پیل گه خشم خصم فرسایی
4 عدوی ناکست از بیم چون گمیز شتر کند گریز سوی پس چو سایه بنمایی
1 شمس یک دست که از دست من و بیم هجا هر شبی تا به سحر روی به خون می شویی
2 رقعه ای دیدم و دانستم و معلومم شد که رخ از رشگ به خون مژه چون می شویی
3 گر به حق بود سخنهای تو در رقعه رواست که بدان دست نوشتی که کون می شویی