1 مگذار تا توانی کز غم فغان برآرم ترسم کز آتش دل دود از جهان برآرم
2 آبی بر آتشم زن ورنه به آه سینه بس گرد فتنه هر شب کز آسمان برآرم
3 عمرم به وصل بستان کاین دولتم نباشد کز جیب عشق سودی بی صد زیان برآرم
4 جان خواستی غمت را گو پای بر کران نه تا من به جان سپردن دست از میان برآرم
1 دل سوختست چون به وصالت نمی رسد جان خسته تا به صورت حالت نمی رسد
2 از حد گذشت کار جمال تو پس رواست گر عقل ما به کنه کمالت نمی رسد
3 مه را چه سود گرد فلک تاختن که او؟ با حسن خود به گر جمالت نمی رسد
4 گفتی که دل به وصل بده راضیم بدین لیکن دل از غمت به وصالت نمی رسد
1 دلی که درد تو ارزد دوا نمیارزد کسی که مهر تو جوید جفا نمیارزد
2 جهان خرم گر تو بی تو عاشقان ترا فزون ز نیم جو ارزد، مرا نمیارزد
3 بهای کون و مکان بیتو یک نفس ندهم که بیتو هر دو مرا این بها نمیارزد
4 از آن مجیر که سر در سر وفای تو کرد جفا مدار دریغ ار وفا نمیارزد
1 با غمت دل زحمت جان بر نتافت جان که زلفت دید ایمان بر نتافت
2 عقل با درد تو از درمان گریخت بوالعجب دردا که درمان بر نتافت
3 تیر مژگانت ز باریکی که بود چند کردم جهد، پیکان بر نتافت
4 دل ز عشق و عشوه گرمت بسوخت حجره ای رخت دو سلطان بر نتافت
1 مهر تو هرگز ز جانم نگسلد یاد تو هیچ از زبانم نگسلد
2 از توام بگسست گردون اینت درد چون کنم تا از جهانم نگسلد؟
3 هجر بدنام تو هم نیک است اگر از جهان نام و نشانم نگسلد
4 غرقه ام در خون وزین بدتر شوم گر سرشگ از دیدگانم نگسلد
1 جز رگ جان عشق تو دگر چه گشاید؟ یا ز تو جز رنج و درد سر چه گشاید؟
2 راه نظر بسته ای و گر چه نبندی؟ خسته دلان را ز یک نظر چه گشاید؟
3 پر بهم آورد مرغ عافیت از تو مرغ بر آتش نهاده، پر چه گشاید؟
4 در ره تو نقد تازه بستن دلهاست از تو جز این یک دری دگر چه گشاید؟
1 ز عشقت دل مسلم برنگردد ز کویت باد بی غم برنگردد
2 ز من پرسی باشد عاشق آنکس که با زخمت ز مرهم برنگردد
3 سر شاخ امید آن مرغ دارد که از دام تو یکدم برنگردد
4 به یک زخم از تو چون گردد آن دل؟ که گر خونش خوری هم برنگردد
1 با دل بسی گفتم که یار از عهد و پیمان بگذرد فرمان من کن جان مکن کان بت ز فرمان بگذرد
2 جولان زد اندر کوی او با حلقه گیسوی او دیدم که مسکین سوی او از مه به جولان بگذرد
3 جان خور است از من بی بها حالی ز تن کردم جدا منت پذیرم کاین قضا از من به یک جان بگذرد
4 هستیم در شادی و غم از وصل و هجران ای صنم غافل که بعد از یک دودم این وصل و هجران بگذرد
1 دلم عشق ترا چون جان نهان داشت مسوز آن دل که عشقت را چو جان داشت
2 به چشمم عشق تو خوش لقمه ای بود چو خوردم استخوان اندر میان داشت
3 زبانم سوخت چون نام غمت برد تو گفتی نامش آتش در دهان داشت
4 ترا دل چرب مرغی دید و نشنید که غم بر شاخ مرغت آشیان داشت
1 مگذار که عشقت را هر مختصر اندیشد یک گام نهد در ره صدبار براندیشد
2 جایی که ز مژگانت زوبین بلا بارد عاشق نبود آنکس کانجا سپر اندیشد
3 دل وصلت لب جوید وانگاه ز جان ترسد پروانه رخت بیند وانگه ز پر اندیشد
4 وصلت به تمنایی حاصل نشود کس را کی طعم شکر یابد آنکو شکر اندیشد