8 اثر از غزلیات در دیوان اشعار مجیرالدین بیلقانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار مجیرالدین بیلقانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزلیات در دیوان اشعار مجیرالدین بیلقانی

1 دلم عشق ترا چون جان نهان داشت مسوز آن دل که عشقت را چو جان داشت

2 به چشمم عشق تو خوش لقمه ای بود چو خوردم استخوان اندر میان داشت

3 زبانم سوخت چون نام غمت برد تو گفتی نامش آتش در دهان داشت

4 ترا دل چرب مرغی دید و نشنید که غم بر شاخ مرغت آشیان داشت

1 دل سپر بفگند چون درد ترا درمان نداشت عقل پی گم کرد چون گوی ترا میدان نداشت

2 صبر می زد لاف چون طوفان غم بالا گرفت عاجزی شد زانکه کشتی در خور طوفان نداشت

3 شحنه عشق تو تا سر حد جان آتش بزد بیشتر می شد ولیکن بیشتر فرمان نداشت

4 غم نمی بایست دل را وین به اقبال تو بود وانکه می بایست یعنی صبر یک جوزان نداشت

1 با غمت دل زحمت جان بر نتافت جان که زلفت دید ایمان بر نتافت

2 عقل با درد تو از درمان گریخت بوالعجب دردا که درمان بر نتافت

3 تیر مژگانت ز باریکی که بود چند کردم جهد، پیکان بر نتافت

4 دل ز عشق و عشوه گرمت بسوخت حجره ای رخت دو سلطان بر نتافت

1 به دلی وصل تو در نتوان یافت جانی و بر تو ظفر نتوان یافت

2 راحت دل ز تو چون شاید بست کز تو جز خون جگر نتوان یافت

3 از که پرسم خبر وصل تو من که ز سیمرغ خبر نتوان یافت

4 گوهر عمر و وصال تو یکی است که چو گم گشت دگر نتوان یافت

1 کس درین دوران وفاداری نیافت یاریی بی زحمت از یاری نیافت

2 روز عالم رفت و در عالم کسی بی غمی را روز بازاری نیافت

3 هیچ عاشق بر گلی ننهاد دل تا از آن گل در جگر خاری نیافت

4 دل به جان آمد ز دست خویش از آنک مردمی در هیچ دلداری نیافت

1 دوش چون دست قدر مهر از در شب بر گرفت عقد گردون بیضه ای از عنبر شب بر گرفت

2 بر سر شب تاج بود از گوهر گردون ولیک دود دلها هر زمان تاج از سر شب بر گرفت

3 پیش از آنگه کاید آواز تتق دار فلک لشکر غم بود و من تا لشک شب بر گرفت

4 آسمان دیا اینکه من خوش خوش همی سوزم چو عود شمع مشرق بر زمین زد مجمر شب بر گرفت

1 زلف کافرکیش تو آیین ایمان بر گرفت عقل را صف بر شکست و عالم جان بر گرفت

2 لعل در کان، خاک بر سر کرد تا یاقوت تو پرده ظلمت ز پیش آب حیوان بر گرفت

3 خشک سالی بود عالم را چو عشقت رخ نمود از سرشگ چشم من یک نیمه طوفان بر گرفت

4 تا سر زلف تو چوگان گشت در میدان جان صد هزاران گوی زر گردون به دندان بر گرفت

1 آن زلف پر از پیچ و شکن را چه توان گفت؟ وان عارض چون برگ سمن را چه توان گفت؟

2 رویش چمن و رنگ رخ او گل خودروست با آن گل خودروی چمن را چه توان گفت؟

3 عهد دل دلسوخته بشکست و دلم بست دل بستن آن عهد شکن را چه توان گفت؟

4 هر چند سخنهاش همه تلخ چو زهرست شیرینی آن تلخ سخن را چه توان گفت؟

1 ای شب خجل ز مویت گل تنگ دل ز رویت کوثر عرق گرفته از شرم خاک کویت

2 ماییم و خشک جانی بر کف نهاده پیشت یا رحمت است رایت یا کشتن آرزویت

3 عالم ز عشوه پر کن دلها به غمزه بشکن کس را نماند رویی کارد سخن به رویت

4 آشوب شهر جویی بربند راه وصلت خون ریز خلق خواهی بگشای بند مویت

1 غمی دارم که هرگز کم نگردد دلی داری که گرد غم نگردد

2 به جان زخم ترا مرهم که باید؟ اگر هم زخم تو مرهم نگردد

3 هنوز آن دل بود در دام عالم که او با درد تو همدم نگردد

4 ز لب صفرای من بشکن میندیش که سور هیچ کس ماتم نگردد

آثار مجیرالدین بیلقانی

8 اثر از غزلیات در دیوان اشعار مجیرالدین بیلقانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار مجیرالدین بیلقانی شعر مورد نظر پیدا کنید.