با غمت دل زحمت جان از مجیرالدین بیلقانی غزل 13
1. با غمت دل زحمت جان بر نتافت
جان که زلفت دید ایمان بر نتافت
1. با غمت دل زحمت جان بر نتافت
جان که زلفت دید ایمان بر نتافت
1. به دلی وصل تو در نتوان یافت
جانی و بر تو ظفر نتوان یافت
1. کس درین دوران وفاداری نیافت
یاریی بی زحمت از یاری نیافت
1. دوش چون دست قدر مهر از در شب بر گرفت
عقد گردون بیضه ای از عنبر شب بر گرفت
1. زلف کافرکیش تو آیین ایمان بر گرفت
عقل را صف بر شکست و عالم جان بر گرفت
1. آن زلف پر از پیچ و شکن را چه توان گفت؟
وان عارض چون برگ سمن را چه توان گفت؟
1. ای شب خجل ز مویت گل تنگ دل ز رویت
کوثر عرق گرفته از شرم خاک کویت
1. غمی دارم که هرگز کم نگردد
دلی داری که گرد غم نگردد
1. ز عشقت دل مسلم برنگردد
ز کویت باد بی غم برنگردد
1. به سر تو که دل تو سر انصاف ندارد
آن زید شاد کز اول به غمت جان بسپارد
1. گیتی سر نوبهار دارد
عالم رخ چون نگار دارد
1. با دل بسی گفتم که یار از عهد و پیمان بگذرد
فرمان من کن جان مکن کان بت ز فرمان بگذرد