1 بیا که باغ نکوتر ز روی دلخواهست بهار خیمه برون زن چه جای خرگاهست
2 کنون که در چمن آگاه گشت لاله ز خواب غرامتست بر آنکو ز عالم آگاهست
3 به فصل این گل کوتاه عمر عشرت کن که قصه تو درازست و عمر کوتاهست
4 تو بر زمانه همی خند چون فنینه گریست که خنده های گل از گریه سحرگاهست
1 هر دیده که در تو نیک نظر کردست دل را ز هزار غم خبر کردست
2 گم شد ز میان دلی که یک ساعت با هجر تو دست در کم کردست
3 در خون جگر همی کشد دامن پایی که به کوی تو گذر کردست
4 دل بر تو کسی نهد که می دانی کاسایش جان ز دل بدر کردست
1 خوش است حسن تو تا دل ز یار بستاند چو دل ستد ز دل و جان قرار بستاند
2 تویی و عشوه آن روی چون بهار که او خراج نیکوی از نوبهار بستاند
3 غمت به هر دو جهان چون دهم که سرد بود کسی که گل بدهد نوک خار بستاند
4 مگر ز من گله کردی که نستدم ز تو جان اگر تو نستدهای انتظار بستاند
1 به سر تو که دل تو سر انصاف ندارد آن زید شاد کز اول به غمت جان بسپارد
2 آنکه یارش تو نباشی نفسی با که نشیند؟ وانکه حالش تو نپرسی غم دل با که گسارد؟
3 من خجل باشم اگر تا سر تو لعل بریزم تو روا داری اگر بر سر من سنگ ببارد
4 تو الف قدی و شاید که وفا هیچ نداری زانکه من دانم و تو هم که الف هیچ ندارد
1 گفتم ای ترک نظر سوی من غمگین کن رحمتی بر من محنت زده مسکین کن
2 عشق من بی لب شیرین تو تلخ است چو زهر به یکی بوسه همه زهر مرا شیرین کن
3 ای دل من شده از آتش هجران تو گرم زان لب لعل دل گرم مرا تسکین کن
4 خنده خوش میزن و مجلس همه در شکر گیر زلف بفشان و جهان پر گل و پر نسرین کن
1 باز ناز ماه رویی می برم باز مهر کینه جویی می برم
2 تا بیابم ز آستان او نشان رخت دل هر شب به کویی می برم
3 موی گشتم و اندرین دریای غم کشتی محنت به مویی می برم
4 تنگ شد بر من جهان ورنه چرا؟ جور چون او تنگ خویی می برم
1 گیتی سر نوبهار دارد عالم رخ چون نگار دارد
2 تا خوشی باغ برقرارست بلبل دل بی قرار دارد
3 گر لاله سیه دل است شاید کاندوه فراق یار دارد
4 سر بر زانو بنفشه زانست کو خود دل سوگوار دارد
1 نصیحت میکنم دل را که دامن درکش از یارم چو با دل بر نمیآیم به رنج دل سزاوارم
2 اگر معزولم از وصلش ندارم غم بحمدالله که در دیوان هجرانش منم تنها که بر کارم
3 من از وی بر خورم گویی کس این هرگز نیندیشد دلش بر من ببخشاید من این هرگز نپندارم
4 دلم خون گشت و در عالم ز حالم کس نمی داند که من بی آن دل و دیده دل از دیده همی بارم
1 در کوی تو عقل بی قراریست بی روی تو روح سوگواریست
2 هر تار ز نرگس تو تیری است هر موی طره تو ماریست
3 وصل است ز تو نخست پس هجر آری پس هر میی خماریست
4 نومید نیم ز کار وصلت زیرا که زمانه هم به کاریست
1 گلی کو کزو زخم خاری نیاید؟ میی کو کزان می خماری نیاید؟
2 ز پشت جهان هر نفس عاشقان را غم آید ولی غمگساری نیاید
3 ازین رهروان گر بسی بر شماری از آن حاصل الا شماری نیاید
4 مگر کار اهل عدم دارد ار نه ازین جمع نا اهل کاری نیاید