شاید که ز تو یک نفس از مجیرالدین بیلقانی غزل 49
1. شاید که ز تو یک نفس آسوده نباشیم
جز زیر پی عشق تو فرسوده نباشیم
1. شاید که ز تو یک نفس آسوده نباشیم
جز زیر پی عشق تو فرسوده نباشیم
1. گر ترا راحت جان می گویم
آشکارا نه نهان می گویم
1. می درفگن به جام که مست شبانهایم
ما را سهگانه ده که درین ره یگانهایم
1. فراقت نیش غم ما را چنان در جان شکست ای جان
که گفتی تیر جست از شست و در سندان شکست ای جان
1. از زلف سر شکسته یکی حلقه در شکن
بنیاد صبر ما همه در یکدگر شکن
1. گفتم ای ترک نظر سوی من غمگین کن
رحمتی بر من محنت زده مسکین کن
1. ناوک مینداز ای صنم از غمزه بر من بیش ازین
هر چند گیلی گردنی زو بین میفگن بیش ازین
1. داد دلم به دست غم طره دلربای تو
برد به عرض بوسه جان عارض جانفزای تو
1. بی تو مرا یار کیست جان ستم سوخته؟
در گذر از دل که هست ز آتش غم سوخته
1. مکن ای دوست دوای من دلریش بده
پرده زین بیش مدر بوسه ازین بیش بده
1. ای گرد صبح صادق از مشگ وام کرده
روی چو آفتابت صد صبح شام کرده
1. ای عارض چون روزت روزم به شب آورده
وی غمزه جانسوزت جانم به لب آورده