1 غمی دارم که هرگز کم نگردد دلی داری که گرد غم نگردد
2 به جان زخم ترا مرهم که باید؟ اگر هم زخم تو مرهم نگردد
3 هنوز آن دل بود در دام عالم که او با درد تو همدم نگردد
4 ز لب صفرای من بشکن میندیش که سور هیچ کس ماتم نگردد
1 دوش دلبند من آن مهر گسل آنکه زو ماه به خوبی است خجل
2 مست و مدهوش در آمد در شهر شهر را ولوله زو شد حاصل
3 شمع در پیش و جهانی زن و مرد شد نظاره آن شمع چگل
4 دست شنگانه بر آورده ز چاک پای مستانه فرو برده به گل
1 بازار شکر لعل شکر بار تو بشکست ناموس فلک غمزه خونخوار تو بشکست
2 بازار تو تا گرم شد از زحمت عشاق بس شیشه خونی که به بازار تو بشکست
3 در راه تو خود بین نتوان بود که مه را با خوبی تو آینه در بار تو بشکست
4 جانی که مرا بود ز غم نیم شکسته یکباره ازین ناز به خروار تو بشکست
1 فراقت نیش غم ما را چنان در جان شکست ای جان که گفتی تیر جست از شست و در سندان شکست ای جان
2 ندید از کان عشق ای بت دل من گوهر وصلت که دل را با تو هم زاول گهر در کان شکست ای جان
3 چو در زلفت نهادم دل برفتی زلف بشکستی بدان تا با خم زلفت دلم یکسان شکست ای جان
4 چو تو زخمم زدی بر دل من افغان بر فلک بردم فلک را پشت و ما را دل بدین سان زان شکست ای جان
1 شمع دل را شب هجران تو سر سوخته ام مرغ جان را گه سودای تو پر سوخته ام
2 تو چه دانی که من از دست شکر خنده تو؟ چند بر مجمر غم همچو شکر سوخته ام؟
3 ای بسا روز که من پیش خیال تو چو شمع تا به شب مرده و شب تا به سحر سوخته ام
4 زان مفرح که به دل سوختگان از تو رسد شربتی ده به من آخر که جگر سوخته ام
1 هر دم به بند زلف شکاری دگر مگیر وحشی مباش با من و وحشت ز سر مگیر
2 دل گر نبود خاک تو بی سایه تو سوخت جان خاک تست از سر او سایه بر مگیر
3 گفتی که زر چه جای زرست ای بهانه جوی؟ رنگ رخم ببین و بهانه به زر مگیر
4 صد دل به غمزه بشکن و روی از وفا متاب بوسی ز لعل کم کن و تنگی شکر مگیر
1 گر ترا راحت جان می گویم آشکارا نه نهان می گویم
2 من ترا جان و دل ای عهدشکن از میان دل و جان می گویم
3 به غمم شاد شوی می دانم غم دل با تو از آن می گویم
4 گر چه گویم که دلم زان تو نیست می شنو کان به زبان می گویم
1 تا لاله ز شوخی به جهان شو در افگند از پرده بسی خسته دلان را بدر افگند
2 زلف و رخ معشوقه ما دید بعینه هر دیده که بر لاله سحرگه نظر افگند
3 هر خون که جهان خورد از آزرده دلان پار امسال زمین از جگر خویش افگند
4 خوش دل شده بود از مدد عمر که ناگه بیم اجلش خون سیه در جگر افگند
1 رخ تو قهر قمر خواهد کرد لب تو قصد شکر خواهد کرد
2 آفتاب رخ تو تیغ چو زد آسمان ماه سپهر خواهد کرد
3 کان پر گوهر یعنی دهنت طنز بر کان گهر خواهد کرد
4 زلف پر بند تو در بوالعجبی نقش بندی قمر خواهد کرد
1 کس درین دوران وفاداری نیافت یاریی بی زحمت از یاری نیافت
2 روز عالم رفت و در عالم کسی بی غمی را روز بازاری نیافت
3 هیچ عاشق بر گلی ننهاد دل تا از آن گل در جگر خاری نیافت
4 دل به جان آمد ز دست خویش از آنک مردمی در هیچ دلداری نیافت