1 دم گیتی معنبر می نماید چمن از خلد خوشتر می نماید
2 هوا از صبح لوئلؤ می فشاند جهان از باد زیور می نماید
3 صبا را خیرمقدم گوی زیراک نسیمش روح پرور می نماید
4 به توقیع شریف صبغة الله جهان بر گل مقرر می نماید
1 ایهاالعشاق باز آن دلستان آمد پدید جان برافشانید کان آرام جان آمد پدید
2 چشم بگشایید هین کان تلخ پاسخ رخ نمود لب فرو بندید کان شیرین زبان آمد پدید
3 صد دل اکنون در میان باید چو شمع از بهر آنک عارص چون شمع آن لاغر میان آمد پدید
4 دامن اندر چید سرو از وی چو سایه ز آفتاب چون مه رخسار آن سرو روان آمد پدید
1 نه دل ز یار شکیبد نه می بسازد یار به غم فرو نشوم گر به سر برآید کار
2 ز سر گذشت مرا آب و صبر می گوید که جان بپای بری یا شوی ز سر بیزار
3 چگونه از در دل در شوم که دستم گیر که زد ز عجز دلم پشت دست بر دیوار
4 مرا چو جرعه اگر خون دل بریزد دوست چو جرعه خاک ببوسم به پیش او ناچار
1 نداست سوی من از دل به هر نفس صد بار که پای مرغ قناعت به دام صبر در آر
2 چو سایه خاک در کس مبوس از آنکه ترا فتاده پرتو خورشید فقر بر دیوار
3 زمانه حادثه زایی است پیش او منشین که بار بر تو نهد گر نهد به پیش تو بار
4 گذر کن از فلک ایرا که بر سرای نجات دری است جرم فلک لیک آتشین مسمار
1 کام روان باد دل شهریار بر همه کافی به جهان کامگار
2 عز فلک داور او رنگ بخش حرز ملک خسرو دیهیم دار
3 بخت چو تختش شده خدمت پذیر چرخ چو دهرش شده رفعت شمار
4 جامه جان را لطفش طول و عرض دیبه دل را سخنش پود و تار
1 قدر ترا مرتبه ای استوار عمر ترا قاعده ای استوار
2 چون ز خروش و صف اندر نبرد گوش جهان کر شود از گیر و دار
3 خیمه افلاک شود باد سر رایت اجرام شود خاکسار
4 خسته شود پشت زمین از جسام تیره شود روی زمان از غبار
1 دوش که شد ماه نهان در غبار آن مه نو روی نمود آشکار
2 طالع دولت شده بی اطلاع اختر خوبی زده بی اختیار
3 سنبل تر بافته بر سنبله گوشه شب تافته بر گوشوار
4 بوی گلش فتنه صد گلستان فتنه لبش آفت صد قندهار
1 ای لعل تو دستگیر شکر وی جزع تو پایمرد عبهر
2 هم جزع ترا سپهر در دام هم لعل ترا ستاره در بر
3 واداشته ای مه فلک را در چنبر زلف لاله پرور
4 هرماه نحیف از آن شود ماه تا بو که برون جهد ز چنبر
1 الطرب ای شکرستان چون دم سرد در سحر گرم درآی و دم مده باده بیار و غم ببر
2 چند به خنده های خوش گریه من طلب کنی گریه شمع می طلب خنده صبح می نگر
3 عشق تو کم نمی کند یک سر مو ز قصد من پس من موی گشته را جام می آر تا به سر
4 می ز خروس ده منی همچو پر تذرو ده هین که خروس صبح خوان بار دگر فشاند پر
1 عمر به پای شد ز غم چون که نشد غمم به سر الحذر از در جهان ای دل خسته الحذر
2 در بن خانه، همچو در حلقه بگوش غم شدم از چه ز بس که حادثه بر درم آورد حشر
3 با دل آفتاب وش خانه نشین چو سایه ام تا فلک کمان کشم کرد چو سایه پی سپر
4 این فلک فضولیم کاسه کجا برم مرا بر سر خوان همی نهد غصه بجای نیشکر