1 دلی که تحفه تو جان مختصر سازد بسا که قوت خود از گوشه جگر سازد
2 در آشیان دو عالم نگنجد آن مرغی که او ز شیوه عشق تو بال و پر سازد
3 بر آن سری تو که از صبر همچو تیغ خطیب به پیش صاعقه هجر تو سپر سازد
4 غرامتست بر آنکس که خاک پای تو یافت اگر ز قرصه خورشید تاج سر سازد
1 گر نه ز وصل تو دل ما را امان رسد کار دل از فراق تو جانا به جان رسد
2 عقل از حیات دامن امید در کشد زان پیش کز غم تو دمم بر دهان رسد
3 خونم چه می خوری؟ که ازین خون به عاقبت سودی ترا نباشد و ما را زیان رسد
4 سازم دو کون گوی گریبان خویش اگر یک روز با تو توشه صبرم به جان رسد
1 این نادره بین باز کز ایام بر آمد در باغ جهان شاخ حوادث ببر آمد
2 وین بلعجبی ها که برین مهره خاکی است از حقه گردون مشعبد بدر آمد
3 بگرفت سرا نگشت به دندان فلک، از عجز چندانکه فلک را همه ناخن بسر آمد
4 در باغ زمانه که نباتش همه زهرست نیشکر اگر چند خوش و سبز و تر آمد
1 چه شب است این که درو خون ستم ریخته اند بر شکر ریز دعا زر کرم ریخته اند
2 موکب قدر رسید و به ره قدر سپاس آب صد جشن جم و عید حرم ریخته اند
3 لشگر ظلم، سحرگه به شبیخون دعا در هزیمت ز شبی کوس و علم ریخته اند
4 بس که از جرمگه امشب به صد فخانه لا عقد نایافته در درج معم ریخته اند؟
1 چون ترا غالیه بر گرد رقم ریخته اند بر زر روی من از اشگ درم ریخته اند
2 تا رقم زد خط رخسار ترا کاتب صنع عاشقان روح بر آن شکل رقم ریخته اند
3 نیل خط و بقم روی تو در دور سرشگ از دل و دیده من نیل و بقم ریخته اند
4 به گه گریه رود جزع عقیقی گهرم گهر ناب ز سر تا به قدم ریخته اند
1 خون بر آن سینه که فرسوده غمهای تو نیست که بر آن سر که سراسیمه سودای تو نیست
2 تو گل باغ بهشتی و گلی نیست به باغ که غلام نظر نرگس شهلای تو نیست
3 دست فرسوده بلا به به سراندازی غم سر آن سر زده کو خاک کف پای تو نیست
4 دل رنجورم از امروز به فردا مرساد گرش امروز غم وعده فردای تو نیست
1 ماه زیباست ولی چون رخ زیبای تو نیست سرو یکتاست ولی چون قد زیبای تو نیست
2 تا تو از مشگ چلیپا به قمر بر زده ای جبهه ای کو که برو داغ چلیپای تو نیست
3 گر چه رعناست رخ باغ به خوش خنده گل بس شکر خنده تر از غنچه رعنای تو نیست؟
4 دل رسوای مرا عشق تو سودایی کرد گر چه سودازده ای نیست که رسوای تو نیست
1 زلف مشگین تو از مهر چو شیدای تو نیست کیست کز مهر تو چون زلف تو شیدای تو نیست
2 تا بدان حد به غم عشق تو شیدا شده ام که دلم را ز غم عشق تو پروای تو نیست
3 دورم از روی تو دور، آه که از دوری تو نیست آنیم که مشغول تماشای تو نیست
4 دل پر درد من از وصل به درمان مرساد که همه روز بر امید مداوای تو نیست
1 طارم زر بین که درج در مکنون کرده اند طاق ازرق بین که جفت گنج قارون کرده اند
2 پیشه کاران شب این بام مقرنس شکل را باز بی سعی قلم نقشی دگرگون کرده اند
3 سبز خنگ چرخ را از بهر خاتون هلال این سر افسار مرصع بر سر اکنون کرده اند
4 علم طشت و خایه از زاغان ظلمت بین که باز صد هزاران خایه در نه طشت مدفون کرده اند
1 زیوری از نو بدین چرخ کهن بر بسته اند گوهری شاهد برین دریای اخضر بسته اند
2 شب روان گلشن نیلوفری را همچو صبح رویها بگشاده اند این بار و زیور بسته اند
3 از شفق صد جرعه بین در طاس گردون ریخته تا ز ظلمت طره ای بر روی اختر بسته اند
4 در افق خونریز خورشیدست و خون آلود ازوست این تتق کز باختر تا حد خاور بسته اند