چون ترا غالیه از مجیرالدین بیلقانی قصیده 24
1. چون ترا غالیه بر گرد رقم ریخته اند
بر زر روی من از اشگ درم ریخته اند
1. چون ترا غالیه بر گرد رقم ریخته اند
بر زر روی من از اشگ درم ریخته اند
1. خون بر آن سینه که فرسوده غمهای تو نیست
که بر آن سر که سراسیمه سودای تو نیست
1. ماه زیباست ولی چون رخ زیبای تو نیست
سرو یکتاست ولی چون قد زیبای تو نیست
1. زلف مشگین تو از مهر چو شیدای تو نیست
کیست کز مهر تو چون زلف تو شیدای تو نیست
1. طارم زر بین که درج در مکنون کرده اند
طاق ازرق بین که جفت گنج قارون کرده اند
1. زیوری از نو بدین چرخ کهن بر بسته اند
گوهری شاهد برین دریای اخضر بسته اند
1. زیوری نو باز بر سقف کهن بر بسته اند
گوهر شب تاب بر دریای اخضر بسته اند
1. این خسیسان کز طمع طفل سخن می پرورند
سربسر ابلیس طبع اند ار چه آدم پیکرند
1. ساقیا باده بده تا طرب از سر گیرند
پیش کاین تاج مه از تارک شب برگیرند
1. کسی که قصد سر زلف آن نگار کند
چو زلف او دل خود زار و بی قرار کند
1. شاهد ما گر سر زلف معنبر بشکند
قدر روز افزون کند بازار عنبر بشکند
1. گر سر زلف تو بر روی تو جولان نکند
عشق تو قصد دل و غارت ایمان نکند