1 زلف مشگین تو از مهر چو شیدای تو نیست کیست کز مهر تو چون زلف تو شیدای تو نیست
2 تا بدان حد به غم عشق تو شیدا شده ام که دلم را ز غم عشق تو پروای تو نیست
3 دورم از روی تو دور، آه که از دوری تو نیست آنیم که مشغول تماشای تو نیست
4 دل پر درد من از وصل به درمان مرساد که همه روز بر امید مداوای تو نیست
1 تن به مهر تو دل ز جان برداشت جان امید از همه جهان برداشت
2 پاسبان صبر بود بر در دل دزد غم ساز پاسبان برداشت
3 عافیت وقتی ار چه قاعده بود ترکتاز غم تو آن برداشت
4 عشقت اول قدم که دست کشید مهر بشکست و نقد جان برداشت
1 گر نه ز وصل تو دل ما را امان رسد کار دل از فراق تو جانا به جان رسد
2 عقل از حیات دامن امید در کشد زان پیش کز غم تو دمم بر دهان رسد
3 خونم چه می خوری؟ که ازین خون به عاقبت سودی ترا نباشد و ما را زیان رسد
4 سازم دو کون گوی گریبان خویش اگر یک روز با تو توشه صبرم به جان رسد
1 باد صبح است که مشاطه جعد چمن است یا دم عیسی پیوند نسیم سمن است
2 نکهت نافه مشگ است نه نافه است نه مشگ اثر آه جگر سوخته ای همچو من است
3 نفس سرد گرم رو از بهر چراست؟ یادم آمد ز پی آنکه رسول چمن است
4 یارب این شیوه نو چیست؟ که از جنبش باد طره لاله پر از نافه مشگ ختن است
1 گر سر زلف تو بر روی تو جولان نکند عشق تو قصد دل و غارت ایمان نکند
2 با تو کس گوی به میدان نبرد تا غم تو خاطرش خسته تر از گوی به میدان نکند
3 بر دلم روز وصال تو ز اندیشه هجر می کند آنچه هزاران شب هجران نکند
4 دل و صد چون دل برخاسته پیش تو کشم تا ز من غمزه شوخت طلب جان نکند
1 دلی که تحفه تو جان مختصر سازد بسا که قوت خود از گوشه جگر سازد
2 در آشیان دو عالم نگنجد آن مرغی که او ز شیوه عشق تو بال و پر سازد
3 بر آن سری تو که از صبر همچو تیغ خطیب به پیش صاعقه هجر تو سپر سازد
4 غرامتست بر آنکس که خاک پای تو یافت اگر ز قرصه خورشید تاج سر سازد
1 رسید کان مروت به قعر گوهر جود ز صاین الدین دریای مکرمت محمود
2 سخی کفی که سه بعد و چهار عنصر را دو نیر است؟ یک انگشت او به معنی جود
3 برای ختم مروت پس از ولادت او به مهر کرد طبیعت مشیمه های ولود
4 زهی ضمیر منیرت نجوم را مصعد زهی مکان رفیعت سپهر را مسجود
1 دوش چون مرغ شب فغان برداشت مهر خاموشی از دهان برداشت
2 صبح سرپوش زر کشیده چرخ از طبقهای آسمان برداشت
3 زاغ شب در زمان که پشت نمود بیضه از روی آشیان برداشت
4 ناتوان شکل کرد بالش چرخ سر ز بالین قیروان برداشت
1 مرا چو دل به جوانی ز غم جدا نبود ز عیش لاف زدن در جهان روا نبود
2 نوای عیش ز یاران همنفس باشد چو همنفس نبود عیش را نوا نبود
3 ز هر ذخیره که اندر جهان کسی سازد به از موافقت یار باوفا نبود
4 کسی نماند که با او دمی بشاید زد که همدمی خسان از خطر جدا نبود
1 ماه زیباست ولی چون رخ زیبای تو نیست سرو یکتاست ولی چون قد زیبای تو نیست
2 تا تو از مشگ چلیپا به قمر بر زده ای جبهه ای کو که برو داغ چلیپای تو نیست
3 گر چه رعناست رخ باغ به خوش خنده گل بس شکر خنده تر از غنچه رعنای تو نیست؟
4 دل رسوای مرا عشق تو سودایی کرد گر چه سودازده ای نیست که رسوای تو نیست