1 زیوری نو باز بر سقف کهن بر بسته اند گوهر شب تاب بر دریای اخضر بسته اند
2 بر وطای آسمان کاندر نظر نیلوفریست نرگس خوش چشم بر نیلوفر تر بسته اند
3 صد طلسم بوالعجب در ظلمت اسکندری بر سر این طارم آیینه پیکر بسته اند
4 خون شب یعنی شفق چون خون دارا ریخته است تا درین صورت طلسمی چون سکندر بسته اند
1 این خسیسان کز طمع طفل سخن می پرورند سربسر ابلیس طبع اند ار چه آدم پیکرند
2 همچو بیژن در بن چاه ضلالت مانده اند گر چه در پرویزن ایام چون خس بر سرند
3 در فریب عامه همچون صبح کاذب چابک اند لیک همچون صبح صادق ستر خاصان می درند
4 موش مقلوبند و هرجا کز پلنگ روز و شب بر دلی زخمی رسد خاکی بر آنجا گسترند
1 ساقیا باده بده تا طرب از سر گیرند پیش کاین تاج مه از تارک شب برگیرند
2 شاهدان شمع ز کاشانه برون اندازند قدسیان مشعله هفت فلک درگیرند
3 نیکوان پرده بر انداخته در رقص آیند مطربان هر نفسی پرده دیگر گیرند
4 نقل خشک از لب چون شکر معشوق برند می روشن به سماع غزل تر گیرند
1 کسی که قصد سر زلف آن نگار کند چو زلف او دل خود زار و بی قرار کند
2 کسی که دارد امید کنار و بوس ازو بسا که خون دل از دیده در کنار کند
3 دلم ربود بدان زلف همچو چنگل باز تو هیچ باز شنیدی که دل شکار کند
4 هزار جور کند بر دلم به یک ساعت و گر بنالم ازو هر یکی هزار کند
1 شاهد ما گر سر زلف معنبر بشکند قدر روز افزون کند بازار عنبر بشکند
2 زلف او سر راست از بهر شکست کار ماست گر شکست ما بجوید زلف را سر بشکند
3 دانه خالش که باز اندیشه او چون کنم؟ گر نه دستی بر نهد سیمرغ جان پر بشکند
4 چنبر مسکین نمی ترسد که افتد در خمش آه من کو چنبر چرخ ستمگر بشکند
1 گر سر زلف تو بر روی تو جولان نکند عشق تو قصد دل و غارت ایمان نکند
2 با تو کس گوی به میدان نبرد تا غم تو خاطرش خسته تر از گوی به میدان نکند
3 بر دلم روز وصال تو ز اندیشه هجر می کند آنچه هزاران شب هجران نکند
4 دل و صد چون دل برخاسته پیش تو کشم تا ز من غمزه شوخت طلب جان نکند
1 این خر جبلتان که قدم بر قدم نهند بی معنی اند و در ره معنی قدم نهند
2 ناشسته هیچ یک حدث جهل وین عجب کاغاز هر سخن ز حدوث و قدم نهند
3 جام شکسته زیر کف پای خاطرند خود را ز خاطر ار چه همه جام جم نهند
4 بی سایه اند گر چه جهان در جهان زنند بی مایه اند گر چه درم بر درم نهند
1 رسید کان مروت به قعر گوهر جود ز صاین الدین دریای مکرمت محمود
2 سخی کفی که سه بعد و چهار عنصر را دو نیر است؟ یک انگشت او به معنی جود
3 برای ختم مروت پس از ولادت او به مهر کرد طبیعت مشیمه های ولود
4 زهی ضمیر منیرت نجوم را مصعد زهی مکان رفیعت سپهر را مسجود
1 مرا که کار غم عشق یار خواهد بود بیا بگو که ازین به چه کار خواهد بود؟
2 نه من نه یار اگر در میان وصل و فراق مرا بجز غم او غمگسار خواهد بود
3 چه می خورم غم وصلی که روز دولت او؟ چو شمع یکشبه ناپایدار خواهد بود
4 تو یار من نیی ار در میان مرا و ترا امید وعده بوس و کنار خواهد بود
1 مرا چو دل به جوانی ز غم جدا نبود ز عیش لاف زدن در جهان روا نبود
2 نوای عیش ز یاران همنفس باشد چو همنفس نبود عیش را نوا نبود
3 ز هر ذخیره که اندر جهان کسی سازد به از موافقت یار باوفا نبود
4 کسی نماند که با او دمی بشاید زد که همدمی خسان از خطر جدا نبود