1 این خر جبلتان که قدم بر قدم نهند بی معنی اند و در ره معنی قدم نهند
2 ناشسته هیچ یک حدث جهل وین عجب کاغاز هر سخن ز حدوث و قدم نهند
3 جام شکسته زیر کف پای خاطرند خود را ز خاطر ار چه همه جام جم نهند
4 بی سایه اند گر چه جهان در جهان زنند بی مایه اند گر چه درم بر درم نهند
1 این خسیسان کز طمع طفل سخن می پرورند سربسر ابلیس طبع اند ار چه آدم پیکرند
2 همچو بیژن در بن چاه ضلالت مانده اند گر چه در پرویزن ایام چون خس بر سرند
3 در فریب عامه همچون صبح کاذب چابک اند لیک همچون صبح صادق ستر خاصان می درند
4 موش مقلوبند و هرجا کز پلنگ روز و شب بر دلی زخمی رسد خاکی بر آنجا گسترند
1 چون ترا غالیه بر گرد رقم ریخته اند بر زر روی من از اشگ درم ریخته اند
2 تا رقم زد خط رخسار ترا کاتب صنع عاشقان روح بر آن شکل رقم ریخته اند
3 نیل خط و بقم روی تو در دور سرشگ از دل و دیده من نیل و بقم ریخته اند
4 به گه گریه رود جزع عقیقی گهرم گهر ناب ز سر تا به قدم ریخته اند
1 جان و دلم همیشه به عشقت اسیر باد جانا مرا خیال تو نقش ضمیر باد
2 سوز غمت روان مرا ناگزیر شد مهر دلم هوای ترا ناگزیر باد
3 چون مهر تست بر دل این بنده پادشا از نایب وفا تو او را وزیر باد
4 گفتم که جان دهم به تو گر دلپذیر نیست دل شد ز کار کار دلم بر مریر باد
1 چه شب است این که درو خون ستم ریخته اند بر شکر ریز دعا زر کرم ریخته اند
2 موکب قدر رسید و به ره قدر سپاس آب صد جشن جم و عید حرم ریخته اند
3 لشگر ظلم، سحرگه به شبیخون دعا در هزیمت ز شبی کوس و علم ریخته اند
4 بس که از جرمگه امشب به صد فخانه لا عقد نایافته در درج معم ریخته اند؟
1 سروی که بر مهش ز شب تیره چنبرست لؤلؤش زیر لعل و گلشن زیر عنبرست
2 پرورده سپهر ستم پیشه شد به حسن زین روی عشوه ده چو سپهر ستمگرست
3 زیر شکنج زلفش و در شکرین لبش صد فتنه مدغم است و دو صد نکته مضرست
4 گر ریختم سرشگ چو سیمو سمن ز چشم زیبد که دوست سیم سرین و سمنبرست
1 شش جهت ملک را کار یکی در ده است کز پس هفتم قران ملک به دست شه است
2 مادر هفت آسمان گر چه همه فتنه زاد تا به مراد دلش حامله شد نه مه است
3 شه ره کون و فساد پاک شد از حادثات یعنی از انصاف شاه بدرقه ای بر ره است
4 گرز گرانسنگ او مغز عدو سرمه کرد دان که ازین ماجرا دیده ملک آگه است
1 طارم زر بین که درج در مکنون کرده اند طاق ازرق بین که جفت گنج قارون کرده اند
2 پیشه کاران شب این بام مقرنس شکل را باز بی سعی قلم نقشی دگرگون کرده اند
3 سبز خنگ چرخ را از بهر خاتون هلال این سر افسار مرصع بر سر اکنون کرده اند
4 علم طشت و خایه از زاغان ظلمت بین که باز صد هزاران خایه در نه طشت مدفون کرده اند
1 این نادره بین باز کز ایام بر آمد در باغ جهان شاخ حوادث ببر آمد
2 وین بلعجبی ها که برین مهره خاکی است از حقه گردون مشعبد بدر آمد
3 بگرفت سرا نگشت به دندان فلک، از عجز چندانکه فلک را همه ناخن بسر آمد
4 در باغ زمانه که نباتش همه زهرست نیشکر اگر چند خوش و سبز و تر آمد
1 عافیت رخت از جهان برداشت مکرمت دیده زین مکان برداشت
2 آفتابی که خاک را زر کرد سایه زین تیره خاکدان برداشت
3 خون روان شد ز چشم من که فلک خونم از اکحل روان برداشت
4 اسب صبرم ز رنج پوست فگند محنتم مغز استخوان برداشت