1 ای لعل تو دستگیر شکر وی جزع تو پایمرد عبهر
2 هم جزع ترا سپهر در دام هم لعل ترا ستاره در بر
3 واداشته ای مه فلک را در چنبر زلف لاله پرور
4 هرماه نحیف از آن شود ماه تا بو که برون جهد ز چنبر
1 نامزد غمی ز دهر ای دل سر گرفته هان زیر میا نه خوش نشین چون غم تست بیکران
2 صدمه آه من ببین سوخته چنبر فلک لؤلؤ روی من نگر ساخته گنج شایگان
3 در طلب جفای من چرخ دو اسبه می دود زرده شام زیر دست ابلق صبح زیر ران
4 چیست به عهد من جهان صرعی سنگ در بغل؟ کیست به بخت من فلک مست خدنگ در کمان؟
1 سیاهی می کند با من سر زلف نگونسارش به لب می آورد جانم لب لعل شکربارش
2 مرا خاری نهاد از هجر خویش آن یار همچون گل که در پای دل سرگشته دایم می خلد خارش
3 به شوخی پاره ای کارست در راه غمش ما را اگر دم سرد شد شاید که دل گرم است در کارش
4 ز بار عشق او عاجز شدن تر دامنی باشد چو بنهادم دل از اول سزای خنگ دربارش
1 سرو امل به باغ عدم تازه گشت هان پایی برون نه از در دروازه جهان
2 عزلت گزین که از غم این چار میخ دهر گردون هشت خانه به عزلت دهد امان
3 از عاج و آبنوس جهان دل ببر که نیست جز دو دو شعله حاصل ازین چوب و استخوان
4 بفروش چار شهر طبیعت به نیم جو بگذر ز هفت سقف مقرنس به یک زمان
1 سرو سهی که سجده برد سرو کشمرش سنبل دمید بر طرف سوسن ترش
2 گلبرگ شکل، در خوی خونین نشست دل زان چشم چون بنفشه و زان چشم عبهرش
3 خون دلم ز دیده برون می کند به هجر گویی چو دید خون دلم هست در خورش
4 چون شمع زرد رویم و چون غنچه تنگدل کز شمع و غنچه هست رخ و لب نکوترش
1 قاعده ای نهاد خوش حسن تو باز در جهان عشق تو زد سه نوبه ای بر در دار ملک جان
2 شعبده لب ترا از پی دلبری فلک ماند به شکل حقه ای مهره مار در دهان
3 از تو من شکسته دل همچو پیاله در خطم زانکه چو جرعه خون من ریخت غم تو رایگان
4 سکه حسن تازه کرد از تو سپهر بوالعجب خیز و به ما ز قند لب چاشنیی بیار هان!
1 ز تاب زلف تو ای آفتاب روحانی به مشگ سوده در آمد هزار ارزانی
2 مهی به حسن ازین روی آفتاب نهاد چو سایه پیش تو بر خاک تیره پیشانی
3 جهان خوبی از آن خواندمت که همچو جهان به وصل و هجر نه بر یک نهاد و یکسانی
4 بسان طوق زنخدان و طاق ابروی تست فلک به سخت کمانی و سست پیمانی
1 زهی از فر تو گشته جهان نصرت آبادان زهی در عهد تو دیده زمانه عدل نوشروان
2 به نصرت دور گردونی به حرمت کعبه ثانی به رتبت اوج خورشیدی به کنیت سایه یزدان
3 چو تو ساغر نهی بر کف ترا جنت سزد مجلس چو تو جولان کنی در صف ترا گردون سزد میدان
4 تو داری معجز موسی که اندر آتش حمله تو از رمح اژدها سازی گر او کرد از عصا ثعبان
1 ای رخ تو رنگ نوبهار گرفته بر رخ نیکویی قرار گرفته
2 طره تو عقل را به طیره سپرده غمزه تو فتنه را شکار گرفته
3 عقل مرا کو ز جام عشق تو مست است بی لب میگون تو خمار گرفته
4 تو نیی اندر میان و من ز غم تو خون دل و دیده در کنار گرفته
1 خورشید ملک پرور و بهرام کامران برجیس سعد گستر و کیوان حکمران
2 کیوان رزم پیشه و برجیس بزم ساز بهرام کینه گستر و خورشید صف ستان
3 خورشید چرخ داور و بهرام دادگر برجیس داد پرور و کیوان دادخوان
4 کیوان روز منظر و برجیس جیش دار بهرام چرخ قدرت و خورشید خوش عنان