رفت ز ماهی برون از مجیرالدین بیلقانی قصیده 71
1. رفت ز ماهی برون چشمه آتش فشان
شمع فلک را ز صفر سفره نهاد آسمان
1. رفت ز ماهی برون چشمه آتش فشان
شمع فلک را ز صفر سفره نهاد آسمان
1. مهره عمرم ربود شعبده آسمان
کشت چراغ دلم شمع سپهرالامان
1. خورشید ملک پرور و بهرام کامران
برجیس سعد گستر و کیوان حکمران
1. به عذر روی نهادم پس از هزار گناه
چه شوخ چشم کسم لااله الاالله
1. جمال روی ترا رشوه می گزارد ماه
به رو نمای تو جان رفت نیز رشوه مخواه
1. زهی بر خطت آسمان سر نهاده
جهان بر سر جاهت افسر نهاده
1. دوش آن زمان کز آه من شد شمع شب سرسوخته
دیدم به بزم عاشقان شب عنبر تر سوخته
1. هر صبح بین از قرص خور بر چرخ زیور سوخته
ز آهوی ماده است ای عجب بزغاله نر سوخته
1. لله درک ای ز جهان بر سر آمده
ذات تو از مکان خرد برتر آمده
1. ای رخ تو رنگ نوبهار گرفته
بر رخ نیکویی قرار گرفته
1. بدیدند مه، ساقیا می چه داری
که آمد گه عشرت و میگساری
1. جهان چون جنان شد ز باد بهاری
چه عذرست ساقی حرامی نیاری