1 چه جرم است این بر آورده سر از دریای موج افگن؟ به کوه اندر دمان آتش به چرخ اندر کشان دامن
2 رخ گردون ز لون او به عنبر گشته آلوده دل هامون ز اشگ او به گوهر گشته آبستن
3 گهی از میغ او گردد نهفته شاخ در لؤلؤ گهی از سعی او گردد سرشته خاک از لادن
4 بنالد سخت بی علت بجوشد تند بی کینه بخندد گرم بی شادی بگرید زار بی شیون
1 تا دستخوش جهان شدم من در دست قناعتم ممکن
2 خود را به هزار فن گسستم از همدمی جهان پر فن
3 تا پیشرو آتش اثیرست ناسوخته کم گذاشت خرمن
4 در مرکز خاک تیره تا اوست کس آب کسی ندید روشن
1 دست مخالف ببست تیغ جهان پهلوان کار موافق گشاد دست قزل ارسلان
2 باز بدین زنده گشت ملکت کاوس کی باز بدان تازه گشت سنت نوشیروان
3 پست شد از جاه این، مرتبت اردشیر قطع شد از جاه آن، منزلت اردوان
4 بزم جز این را نگفت حاتم دریا نوال رزم جز آن را نخواند رستم گردون کمان
1 سرو امل به باغ عدم تازه گشت هان پایی برون نه از در دروازه جهان
2 عزلت گزین که از غم این چار میخ دهر گردون هشت خانه به عزلت دهد امان
3 از عاج و آبنوس جهان دل ببر که نیست جز دو دو شعله حاصل ازین چوب و استخوان
4 بفروش چار شهر طبیعت به نیم جو بگذر ز هفت سقف مقرنس به یک زمان
1 قاعده ای نهاد خوش حسن تو باز در جهان عشق تو زد سه نوبه ای بر در دار ملک جان
2 شعبده لب ترا از پی دلبری فلک ماند به شکل حقه ای مهره مار در دهان
3 از تو من شکسته دل همچو پیاله در خطم زانکه چو جرعه خون من ریخت غم تو رایگان
4 سکه حسن تازه کرد از تو سپهر بوالعجب خیز و به ما ز قند لب چاشنیی بیار هان!
1 نامزد غمی ز دهر ای دل سر گرفته هان زیر میا نه خوش نشین چون غم تست بیکران
2 صدمه آه من ببین سوخته چنبر فلک لؤلؤ روی من نگر ساخته گنج شایگان
3 در طلب جفای من چرخ دو اسبه می دود زرده شام زیر دست ابلق صبح زیر ران
4 چیست به عهد من جهان صرعی سنگ در بغل؟ کیست به بخت من فلک مست خدنگ در کمان؟
1 زهی از فر تو گشته جهان نصرت آبادان زهی در عهد تو دیده زمانه عدل نوشروان
2 به نصرت دور گردونی به حرمت کعبه ثانی به رتبت اوج خورشیدی به کنیت سایه یزدان
3 چو تو ساغر نهی بر کف ترا جنت سزد مجلس چو تو جولان کنی در صف ترا گردون سزد میدان
4 تو داری معجز موسی که اندر آتش حمله تو از رمح اژدها سازی گر او کرد از عصا ثعبان
1 زیور گردون گسست آینه آسمان سوخت ز عکس رخش طره شب در زمان
2 یکسره صبح دوم آینه بر کف بتاخت شست به ماورد طل سرمه ز چشم جهان
3 صبحدم از خواب جست آینه بر کف نهاد گشت هوا شیشه رنگ ریخت گلاب از دهان
4 بود سپیده عروس کله زربفت کوه آینه اش آفتاب آینه دار آسمان
1 خسرو زرین سپر دوش شد اندر کمان تافت چو نیم آینه جرم مه از قیروان
2 بود سیه شش جهات همچو ز آب آینه سرخ بر آم د دو قطب همچو زآتش سنان
3 دست فلک زان نهاد آینه بر طاق قوس کز یرقان دید پر، چشم عروس خزان
4 طاق پل اکنون و آب آینه دان در غلاف شهپر طاوس و برف آینه در پرنیان