1 حب دنیا راس آمد کل خطاء تا نه پنداری که این باشد عطاء
2 کی عطا باشد که باشد بی بقا بی بقا را تا نگوئی خود عطاء
3 با قلیل الفهم گر گوید کسی این عطا هرگز مگو، باشد خطاء
4 بسته دل با وی نشاید مطلقا بستگی دل با خطا باشد خطاء
1 با جام باده ساقی، فی الصبح مرحبا بالعین انتظارم، الوصل مرحبا
2 کس نیست همچو من که اسیر مجستم محنت بسی کشیدم یا نور مرحبا
3 در دل خیال وصلت، در راه انتظار شب و روز بیقرارم محبوب مرحبا
4 کس نیست یار ما که بنوشد شراب عشق با ما بده تو باده با جام مرحبا
1 ایا والی معلی کن وفاداران خود ها را توئی مولی مزکی کن جفا کاران خود ها را
2 بقرب خویش را هم ده، دل دیوانه ء مارا مکن بیدل بمهجوری تو غمخواران خود ها را
3 طبیبان جمله می هستند دوا هرگز نمی دانند نظر رحمت مداوا کن به بیماران خود ها را
4 بسی گریم ز شوق تو، بسی نالم ز درد تو نظر فضلی فراوان کن، به مشتاقان خود ها را
1 نیست کس محرم که پیغامم رساند یار را وز حقیقت حال ما آگه کند دلدار را
2 کین ستم بیحد مکن، ظالم مشو ای جان من! ای بی گنه مارا مکش، خنجر مزن بیمار را
3 با بیکسان خود مشفقی، بر بیدلان قاهر شدی برما چرا ظالم شدی، برقع مکن رُخسار را
4 دردی که دارم در دلی، آن را تو دانی مرهمی یا طبیب العاشقان! دارو بده بیمار را
1 از ذات حق تعالی اعلام بی نوا را گر عاشق تو مائی، کن ترک ماسوی را
2 ماذات ذوالجلالیم و از کبریا کمالیم ما شاه با عطائیم از ما بجو تو مارا
3 من ذات بی نشانم، فارغ ز این و آنم کس را غمی ندارم، غمخوار باش مارا
4 من با تو مهربانم، بس شوق با تو دارم ذوق دگر ندارم، جز قرب تو گدا را
1 من من مگو تو من من، هی هوی گویی ها ها ها ها و های هی هی، هُو های های ها ها
2 اسرار کس نداند، این های هوی هی را واقف کسی نگردد هی هوی های ها ها
3 شوق دلم نداند، هی هی چه چاره سازم از خود چرا براندی، هی هوی های ها ها
4 دانی تو درد دل را، جز تو کسی نداند جز تو به کس نگویم، هی هوی های ها ها
1 کارها این مشکل است این کارها زارها باید دل خود زارها
2 تا زمین دل نگردد لایقش کی برآید از گلی گلزارها
3 دل ز دستم رفت جانم شد خراب تار زلفش چونکه دیدم مارها
4 بر مراد کس نه گردد هیچ چیز تا چه سازند عاشقان بیچارها
1 بارها گفتم ترا دل بارها گرد این هرگز مگرد این کارها
2 تو نه ء واقف ز درد دلبران عشق آسان نیست، مشکل کارها
3 بوالهوس گر رو بر راهش آورد میخلد در پایهایش خارها
4 جای آسایش ندیدی ای دلا بالیقین دان شعلههای نارها
1 تارها زلفش چو دیدم مارها پارها گشته دلم چون پارها
2 کارهای جمله مشکل مانده است زارها باید دل خود زارها
3 صورت حسنش مبین ای بی خبر نور ها این نیست جمله نارها
4 یار با خوبان تو هرگز دل مده تا نباشی همچو ما غمخوارها
1 لن ترانی گر رسد گردن متاب رب ارنی گو تو باری شو شتاب
2 دوست با تو دوستی دارد کمال هان مترس از وی که آید این عتاب
3 کس نداند سر معشوقان که چیست واقف اسرار شو، گردن متاب
4 رمز عاشق ناز محبوبان نگر از عتاب دوستان باشد خطاب