صوفی بصدق دل نشوی تاصفا کجاست از سلطان باهو غزل 13
1. صوفی بصدق دل نشوی تاصفا کجاست
این راه باصفاست ولی جز جفا کجاست
1. صوفی بصدق دل نشوی تاصفا کجاست
این راه باصفاست ولی جز جفا کجاست
1. یاران ز تو پرسم که مرا یار کجاست
آن نگاری که دلم بردهمان یار کجاست
1. مبتلا در عشق گشتم، صبر ما یاران کجاست
سخت بیماریست در جان مرهم جانان کجاست
1. کفر اول را ندانی راه چیست
کفر ثانی کی شناسی هان که چیست
1. با دوست دلنواز سخن جز وصال چیست
خسنش چو بی مثال، سمن زلف خال چیست
1. یاران صد هزار ولی یار ما یکی ست
غمخوار کس ندیدم دلدار ما یکی ست
1. آشکار ست، عشق، پنهان نیست
همچو ما در جهان رسوا نیست
1. یاران ره عشق بجز جور و جفا نیست
کس لایق این راه بجز اهل صفا نیست
1. مینالم از عشق تو، جان را خبری نیست
بیمارم غمخوارم کس را خبری نیست
1. چو اینما تولوا شد قبلهء حقیقت
جهتی دگر ندارم جز صاحب حقیقت
1. و هو معکم اینما کنتم نگر
ورنه خواندی رو تو در قرآن نگر
1. حق تعالی بالیقین حاضر نگر
چند ریزی از درون خون جگر