1 ز دنیا تو ترک گیر که راس العبادت ست آری عبادتست و لیکن عنایت ست
2 آنها که تَرک کرد ز اهل عِنایت اند آن مَردِ حق شناس که اهل قناعت است
3 عارف بگرد دُنیا ای جان کجا بگردد آنکس که ترک کرد از اهل سعادت است
4 دنیا درین جهان چو مردار منجلاب است هر کس گرفت باخود زهر این کفایت است
1 پیش جانان گر بمیرم تا سزاواری مراست زانکه شیوه دوستی جز دوستان مردن خطاست
2 یار را باید که خون ریزد به پیش دوستان تابزیر چشم بیند یار کین یار مراست
3 غیر هرگز نیست باهُو در جهان جمله که اوست این حقیقت راس را جز دوستان فهم کراست
1 صوفی بصدق دل نشوی تاصفا کجاست این راه باصفاست ولی جز جفا کجاست
2 مقصود از جفاست خلاصی ز ما و من جز ما و من خلاص شُدن راه صفا کجاست
3 گر دلق فقر را تو به پوشی چه میشود آن لایق تو سیرت درویشی را کجاست
4 وین پوشش تو دلق همه خودنمائی است جائیکه خود نمائی ست، فقر و فنا کجاست
1 یاران ز تو پرسم که مرا یار کجاست آن نگاری که دلم بردهمان یار کجاست
2 ای عزیزان شناسنده ره، بهر خدا از که پرسم سخن یار که آن یار کجاست
3 بیماری من بسر آمد، یاران مابگوئید جانم بلب آمد رخ دلدار کجا ست
4 ای ندانی که تو پُرسی ز من یار تو کیست پرسم آن یار هُو الله که مرا یار کجاست
1 مبتلا در عشق گشتم، صبر ما یاران کجاست سخت بیماریست در جان مرهم جانان کجاست
2 من ز سوز هجر او خون گریه کردم روز و شب طاقت دوری ندارم، شاه غمخواران کجاست
3 از برای دیدن رخ ماه وش دلدار خویش شوق در جانم بسی آن ماه مشتاقان کجاست
4 اشتیاق از حد گذشته جانب جانان ما وصل جانان کی شود آن گلشن شاهان کجاست
1 کفر اول را ندانی راه چیست کفر ثانی کی شناسی هان که چیست
2 کفر اول نزد اهل بالبصر گشت واضح هان سخن دروی که چیست
3 کفر ثانی گر بدانی بالیقین تا نه پرسی بار دیگر کفر چیست
4 کفر ثالث را ز حق جان مرا جز موحد کس نداند کُفر چیست
1 با دوست دلنواز سخن جز وصال چیست خسنش چو بی مثال، سمن زلف خال چیست
2 بی مثل خواند خود را از جمله بی نیاز تشبیه گفتن آنجا خام خیال چیست
3 دانی که دست وصل بدامن نمی رسد عقلت چو ناقص است سخن از کمال چیست
4 مقصود جمله عالم و محبوب عاشقان مذکورغیر وصف جلال و جمال چیست
1 یاران صد هزار ولی یار ما یکی ست غمخوار کس ندیدم دلدار ما یکی ست
2 من اُنس کس نگیرم، جز دوست آن حقیقی گر هم انیس بامن زان اُنس ما یکی ست
3 گر رشة ءِ گسته شود از هزار ستم از کس وفا ندیدم دلدار ما یکی ست
4 بس آزموده کردم با دلبران هر یک با کی ز کس ندارم، مشکل بما یکی ست
1 آشکار ست، عشق، پنهان نیست همچو ما در جهان رسوا نیست
2 آه ازین سوز بی قراریها درد دارم و لیک درمان نیست
3 کاشکی زین خیال باز رهم لیک آن هم عنان بدستم نیست
4 بردلم همچو لاله داغ بماند چون کنم نظر تو مجالم نیست
1 یاران ره عشق بجز جور و جفا نیست کس لایق این راه بجز اهل صفا نیست
2 گر راه صفا می طلبی راه جفا جو کین راه مصفا ست بجز اهل صفا نیست
3 ای مرد خدا گر طلبی راه خدا را این راه چنین ست که جز جور و جفا نیست
4 با صدق دل خود شنو وانگه قدم نه زیرا که ره عشق بجز صدق و صفا نیست