6 اثر از غزلیات سلطان باهو در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات سلطان باهو شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار سلطان باهو / غزلیات سلطان باهو

غزلیات سلطان باهو

1 وه چه نیکو روی جانان دلپذیر کس ندیدم مثل آن بدر منیر

2 من نه واقف بود می ای دوستان دل مرا دزدید برد آن بینظیر

3 بیقرارم سوز در جانم رسید و هُو عالم بالیقین ما فی الضمیر

4 در فراقش سوزم، آرامی نماند مانده ام حیران چو اصحاب السعیر

1 تجوع ترانی تجرد تصل چه خوش لذت آید چشی گر عسل

2 عسل نیست جز جوع مردان حق چرا باز پرسی ازین لاتسل

3 تو راه صفا گر بجوئی بیا که جوی مصفاست راه رسل

4 مجرد نهء گر تو قید همه کجا وصل با آنکه او بی مثل

1 بر رُخش زیبا چو دیدم نقش و خال باز ماندم ماورایش قیل و قال

2 حرف حسنش بردلم واضح بماند بس نگر دو لب لسانم زین مقال

3 لعل لب عارض چو گلگون، دلبربا نیست مثلش در جهان اندر جمال

4 کس ندیده در جهان با دیده چونکه دیدم حسن او را باکمال

1 طور سینا گشت موسی را مقام بی حجاب آنجا شنیدی خود کلام

2 عاشقی را طور معراج دل ست هر زمان از حق رسد او را سلام

3 دل که انسان ست عرش الله بدان از حدیث حضرت، آمد این کلام

4 این دل انسان بیضهء ناسوتی ثمر لیک در وی سر لاهوتی تمام

1 انما اموالکم و اولاد کم فتنه تمام فاحذروالا خیر فیهم واسمعوا هذا لکلام

2 مال و اولاد ابن آدم را جهنم می برد کس نباشد ایمن از وی گرچه باشد خاص و عام

3 کس نه ورزد دوستی با وی که باشد اهل حق اهل حق را دوستی با غیر حق باشد حرام

4 غیر مفرد کس نیابد بار در درگاه دوست هان تو از اموال و از اولاد فارغ شو تمام

1 به بازی عشق می‌بازم، سر بازار سر بازم ره مردان صفا سازم، سر بازار سر بازم

2 به میدان اسپ تازم، توئی واقف نه از رازم چنین نازیست می نازم، سر بازار سر بازم

3 زجام عشق می خودرم، ز هستی خویش خود مردم سعادت گوی خود بردم، سر بازار سر بازم

4 بمستی از چنان مستم، ز عالم دست خود شستم ز شوق جان چنان مستم، سر بازار سر بازم

1 ببازی عشق میبازم، دل و جان را فدا سازم بدم منصور می نازم، یقین خُود را فدا سازم

2 عجب وقتیست ای یاران! اگر باشید غمخواران شوید آگاه دلداران که من خود را فدا سازم

3 بزلف یار دل بستم، به بستن دل چنان مستم دو عالم رفت از دستم، کنون خُود را فدا سازم

4 ز درد دل چنان خستم، زجان هم دست خود شستم کنون از درد دل گفتم که من خود را فدا سازم

1 بیا ای عشقِ جان‌سوزان که من خود را به تو سوزم اگر سوزی وگرنه من یقین خود را به تو سوزم

2 خس و خاشاک می‌سوزی درون خویش می‌جوشی کنون ما را شدی روزی بیا خود را به تو سوزم

3 مکان خود لامکان دارم ز زندان غم بسی دارم کنون روی به حق آرم بیا خود را به تو سوزم

4 بدم مردان سُخن گویم، جمال یار می‌جویم هوالحق را به حق جویم، بیا خود را به تو سوزم

1 آمد خیالی در دلم، این خرقه را بر هم زنم تسبیح را ویران کنم، سجاده را بر هم زنم

2 چوب عصا بر هم زنم، دلق صفا پاره کنم فارغ ز خودبینی شوم این خانه را بر هم زنم

3 من خویش را صحرا برم، خود را ز خود فارغ کنم از بهر این خون را خورم، کین نفس را گردن زنم

4 جامی ز خمخانه برم، آن را یقین من می‌خورم فارغ ز دنیا دین شوم، آتش به این عالم زنم

1 تارها زنار در گردن کنم خویش را باید که من کافر کنم

2 راه مسلمانی ندانم راه چیست زان سبب زنار در گردن کنم

3 ننگ می آید مرا ز ایمان خویش بالیقین من خویش را کافر کنم

4 بسته ام زنار کافر گشته ام مومنان را هر زمان کافر کنم

آثار سلطان باهو

6 اثر از غزلیات سلطان باهو در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات سلطان باهو شعر مورد نظر پیدا کنید.