1 هرکه خواهدکه ادیبی کند از روی کتاب زو فراوان غلط و تصحیف افتد به کلام
2 آن که خواهدکه طبابت کند از روی کتاب از طبابتش همه ساله بمیرند انام
3 و آن که خواهد که منجم شود از روی کتاب اختلافات پدید آورد اندر ایام
4 و آن که خواهد که فقیهی کند از روی کتاب شود البته ازو باطل و ضایع احکام
1 حاجی قیطونی از زیتون بی معنای تو معدهام فاسد شده همرنگ زیتون ریدهام
2 از پنیر شورت ای حاجی مزاحم گشته یبس دور از ریش سفیدت همچو قیطون ریدهام
1 همای فضیلت همایی که او را دعاها پی راحت جان فرستم
2 قناعت به گلدان گل کرد و اینک به تشویر گل زی گلستان فرستم
3 بهشرم اندرم کز سر سادهلوحی گلی مختصر سوی رضوان فرستم
4 چه پوزش گزارم که شوخرویی به باغ ادب چند گلدان فرستم
1 به گلگشت جنان گل میفرستم به رضوان شاخ سنبل میفرستم
2 به هندستان فضل و خلر علم می و موز قرنفل میفرستم
3 ستاک نرگس وشاخ بنفشه به ساری و به آمل میفرستم
4 حدیث خوش به قمری میسرایم سرود خوش به بلبل میفرستم
1 من با تو حق صحبت دیرینه داشتم گنجی نهان ز مهر تو در سینه داشتم
2 با دوستان خواجه مرا بود دوستی وز دشمنان خواجه به دل کینه داشتم
3 در شادی و مصیبت و در عزل و در عمل با خواجه حشر شنبه و آدینه داشتم
4 روشندل و موافق و یکروی و راستگوی در محضر تو صورت آئینه داشتم
1 به صاحبقرانیه جزء وزیران نشستم ولی یک قِران هم ندارم
2 بجز ملک و مکنت به جز کید و حیلت ز دیگر وزیران جوی کم ندارم
3 به نزد گروهی است حرمت به ثروت ولیکن من آن را مسلم ندارم
4 از اینروی در عین فقر اعتنایی به تحصیل دینار و درهم ندارم
1 منت خدای را که من از نسل برمکم بتوان شمرد جد و پدر تا فرامکم
2 جز خاندان حیدر کرار در جهان یک خانواده نیست به تعظیم، هم تکم
3 در ملک خویش و در همه آفاق، مشتهر بر خانوادهٔ خود و بر خود مبارکم
1 این شنیدم بینشا در بزم رندان گفتهای یافته ره سستیئی در نظم و نثر متقنم
2 در سیاست هرچه گفتی دارمت معذور از آنک بودهای مزدور و بر مزدور نرم است آهنم
3 این زمان بر نظم و نثرم چربدستی می کنی دست کوته کن که سوزانست اینجا روغنم
4 ره نیابد هیچ پستی در من از توفیر وقت من نه شمع شامگاهم کآفتاب معلنم
1 ز خوبرویان بر من همی گذشت ستم از آن زمان که پدر برد درد بستانم
2 به کام من شد از آن روزگار، تلخی عشق که برد مادر در کام تلخ پستانم
1 چون سرابند سفلگان از دور که نمایند بحرهای علوم
2 هرچه نزدیکتر شوی سویشان لاجرم بیشتر شوی محروم
3 رادمردان ز دور همچون کوه ناپدیدند و قدرشان مکتوم
4 سویشان هرچه میشوی نزدیک قدرشان بیشتر شود معلوم