شنیدهام پسری را از ملکالشعرا بهار قطعه 521
1. شنیدهام پسری را جنایتی افتاد
از اتفاق که شرحش نمیتوان دادن
1. شنیدهام پسری را جنایتی افتاد
از اتفاق که شرحش نمیتوان دادن
1. زمانه کرد چو در بر شعار دین و وطن
شدند مردم مسکین شکار دین و وطن
1. سر حلقهٔ صاحبدلان حسین
ای سرور عالیجناب من
1. سر دفتر آزادگان حسین
برد از دل من صبر و تاب من
1. زین بیش بها مجوی آزردن من
دینی مفکن زهجو برگردن من
1. ای دختر خوب نازنین من
پروانه ماه مه جبین من
1. فکر مرا سخت مشون کند
نعره این دخترک بیسکون
1. دریغ و درد که در عین نیکخواهی و مهر
نهفت رخ ز رفیقان نیکخواه، امین
1. به عهد پهلوی شاه جوانبخت
که بادش دولت و اقبال همراه
1. گفتم به دل چرا طربت شد بدل به غم
گفتا پس از صبوریم از دل طرب مخواه
1. با نی گفتا بلوط شرمت باد
زان جسم نوان و پیکر ساده
1. تا هست همی خوریم باده
چوننیست نمیخوربم باده