1 ای برادر ز بهر لذت نفس سر ز هر شهوتی که هست مکش
2 از زنا و لواط روی متاب وز شراب و قمار دست مکش
3 غسل جز در زلال خمر مکن مسح جز بر کدوی مستمکش
4 نار جز بر حریم کعبه مزن آب جز بهر بتپرست مکش
1 بنگر به گردن کج و چشمان احولش گویی به قعر چاه نگه میکند خروس
1 گو، ز من بر حاجی ارزن فروش ارزنت را میفروشی میخرم
1 زبن خداوندان گر یک تن بیتی گوید که ز نادانی خود نیز نداند معنیش
2 میر قابوس ببایدش نوشتن و آنگاه ز افسر سنجر سازند به تذهیب طلیش
3 پس بیارایند او را به دو صدگونه نگار که همی گویی آراسته مانا مانیش
4 چاپلوسان چو ببینند بر او بر ناچار خوبتر خوانند از نظم جریر و اعشیش
1 دختری خرد بدیدم به گدایی مشغول کرده در جامهٔ صدپاره نهان پیکر خویش
2 بود مکشوف به تاراجگه دزد نگاه گرچه در ژنده نهان ساخته بد گوهر خویش
3 ورچه ز اهل دل و دین رحم طمع داشت ولی بود خصم دل و دین از نگه کافر خویش
4 حبهای سیم بدو دادم و بگذشتم و سوخت برق چشم تر او خرمنم از آذر خویش
1 دیدم به بصره دخترکی اعجمی نسب روشن نموده شهر به نور جمال خویش
2 میخواند درس قرآن در پیش شیخ شهر وز شیخ دل ربوده به غنج و دلال خویش
3 میداد شیخ، درس ضلال مبین بدو و آهنگ ضاد رفته به اوج کمال خویش
4 دختر نداشت طاقت گفتار حرف ضاد با آن دهان کوچک غنچه مثال خویش
1 ای دربغا میرزا طاهرکه بود فضل و تقوی را جناب او مناص
2 مدرسش دایم به درس و بحث گرم مجلسش یکسر به اهل فضل غاص
3 بود ثابت مدت پنجاه سال منت استادیش بر عام و خاص
4 توشه گیر از خلق نیکویش، عوام خوشهچین از خرمن فضلش، خواص
1 رفت از ایران قوام السظه زانک پهنه کوچک بدُ و نبرد بزرگ
2 روی ازین ره بتافت زبرا بود راه باربک و رهنورد بزرگ
3 پاره شد نسخهٔ پزشک، آری خستهبود اینمریض و درد بزرگ
4 او نگنجید در عمل که بدند فکرها خرد وکارکرد بزرگ
1 شاد باش ای وثوق دولت و دین که تو را روزگار کرد بزرگ
2 گر مهمات سخت ییش آید سهل گیرش که شد نبرد بزرگ
3 کارهای بزرگ و صعب و درشت رخ نماید چوگشت مرد بزرگ
4 کاین مثل یادگار پیشین است هرکرا سر بزرگ درد بزرگ
1 به هر سخن که شنیدی گمار دل زنهار که آیتی است سخن از مهیمن ذیالطول
2 بهقول خویش عمل کن مباش از آن مردم که قولشان بود اندر مثل برابر بول
3 به حول و قوهٔ کس کار خویشتن مسپار به خویش تکیه کن و دار بر زبان لاحول
4 ظریفباش و مصاحب نه زفت و هول وگران که هست مرد سبکروح به ز مردم هول