آشکارهگوی باش (صریح اللهجه). به جز به اندیشه سخن مگوی. ,
2 سخن جز به اندیشه با کس مکن یکی مرد باش آشکارا سخن
اندر خدایان و دوستان یگانه باش. ,
2 یگانه شو آموزگارانت را خداوندگاران و یارانت را
از بدگوهر مرد، و بد تخمه مرد افام مستان و مده، چه وخش گران باید دادن و همه گاه به درخانهٔ تو بایستد و همیشه پیامبر به درگاه تو برپای دارد و ترا زیان گران از وی باشد. ,
2 به بدگوهران وام هرگز مده چو دادی بر آن خواسته دل منه
3 هم از بدنژادان و بدگوهران مکن وام کش هست و خشی گران
4 پی زر دراستد همی بر درت پیمبر فرستد همی در برت
روان پرسیدار (با وجدان و روحانی) باش که بهشتی بوی. ,
2 روانت چو بردارد از بد خروش خروش روان را ز دلدار گوش
3 نگه دار جان را ز کردار زشت که اینست هنجار خرم بهشت
اگرت خواسته بود، نخست آب ورز و زمین بیش بخر چه اگر برندهد هر آینهاش بن به میان باشد. ,
2 گرت خواسته باشد اندر کمر نخست آبورز و زمینی بخر
3 کزان ورز اگر هیچ ناید به دست بن و بیخ باری بجای خود است
پسر من! کرفکاندیش بوی، نه گناهاندیش، چه مردم تا جاودان زمان زنده نی، چه چیز که آن مینوی (است)، بایستنیتر (پایندهتر) ,
2 که جان پدرکرفه اندیش باش بیآزار و به دین و خوش کیش باش
3 چو باید شدن زین جهان ای پسر نگر تا به مینو چه بایسته تر
4 نباشدکس اندر جهان دیرپای همان مینوی کرده مانده بجای
زن و فرزند خویشتن جدا از فرهنگ بمهل، کت تیمار و بیش (رنج و غم) گران نرسد و پشیمان نشوی. ,
2 مبادا ز فرهنگ و دانش جدا زن و کودک مردم پارسا
3 کش آرد پشیمانی بیکران برد بیش و تیمار و رنج گران
چشم آگاه را به هیچ چیز گرو منه. ,
2 کسی کش به چیز تو چشمست تیز گروگان منه در برش هیچ چیز
هرمزد روز می خور و خرم باش. ,
بهمن رور جامه نو پوش. ,
اردیبهشت روز، به آتشگاه شو. ,
شهریور روز، شاد باش. ,
به هیچ کس افسوس (استهزاء) مکن. ,
2 مکن هیچ افسوس با مردمان کز افسوسیانند مردم رمان