تند هلکگوی (عصبانی از ملکالشعرا بهار منظومه 85
1. تند هلکگوی (عصبانی و دیوانهوار) مباش، چه تند هلکگوی مردم چنان چون آتش است که اندر بیشه افتد و همه مرغ و ماهی بسوزد و هم خرفستر سوزد.
...
1. تند هلکگوی (عصبانی و دیوانهوار) مباش، چه تند هلکگوی مردم چنان چون آتش است که اندر بیشه افتد و همه مرغ و ماهی بسوزد و هم خرفستر سوزد.
...
1. با آن مرد کجا پدر و مادر از او آزرده و ناخشنودند همکار مباش کت داد به دوبار ندارد - هیچت با آن کس دوستی و دوشارم مباد.
...
1. شرم و ننگ بدرا، روان خویش به دوزخ مسپار.
...
1. سخن دوآیینه (به دورویی و تذبذب) مگوی.
...
1. به انجمن جایی که نشینی نزدیک دروغ (گوی) منشین که تو نیز بسیار دردمند نهبوی. (کذا)
...
1. آسان پای (ضد گرانجان) باش تا روشن چشم باشی.
...
1. شبخیز باش که کار روا باشی.
...
1. دشمن کهن را دوست نو مگیر، چه دشمن کهن چون مار سیاه است که صد ساله کین فراموش نکند.
...
1. دوست کهن را دوست نو گیر، چه دوست کهن چون می کهن است که هر چند کهنهتر، به خورش شهریاران بیشتر شایسته و سزاوار.
...
1. به یزدان آفرین کن و دل به رامش دار کت از یزدان فزایش به نیکویی رسد.
...
1. دهیوپد مرد (شاه) را نفرین مکن چه شهر پاسبانند، و نیکویی به جهانیان اندازند.
...
1. و تراگویم ای پسر من، نیکوترین دهشیاری به مردمان، گوهر خرد است. چه اگر بر کست خواسته برود و یا چهارپایان بمیرد خرد بماند.
...