بیگاه مخند. پیش و پس پاسخ به پیمانه گیر (پیمان - انداز) ,
2 به بیگاه بر روی مردم مخند زگفتار بیمایه لب بازبند
باستان (آغاز و همواره) و همه گاه امید بر یزدان دار و دوست آن گیر که ترا سودمندتر بود. ,
2 امیدت به دادار دارنده بند گزین دوستی کت بود سودمند
سخن دوآیینه (به دورویی و تذبذب) مگوی. ,
2 سخن هیچگه بر دو آیین مگوی که نزد مهال ریزدت آبروی
به انجمن جایی که نشینی نزدیک دروغ (گوی) منشین که تو نیز بسیار دردمند نهبوی. (کذا) ,
2 مشو هیچ همدوش مرد دروغ کز این دیو مردم نیاید فروغ
بی گناه باش که بیبیم باشی. سپاسدار باش که به نیکویی ارزانی باشی. ,
2 سر بیمناکی گنهکارگی است گنه کاره را تن به آوارگی است
3 همان بیگناهی تناسانیست به نیکی سپاسنده ارزانیست
4 گنه کاره را بیم باشد ز شاه نترسد ز کس، مردم بیگناه
مردم دوستی از بنیک منشی (یعنی هواداری اصول) و خوبخیمی (یعنی خوشخویی) از خوب ایواژی (آراستگی) بتوان دانست. ,
قسمت اخیر را طور دیگر هم میتوان معنی کرد: خوشاخلاقی مردم را از خوشسخنی و آهنگ گفتار (آواز)شان میتوان دانست. ,
3 سر خویها، مردمان دوستیاست نگر تا خداوند این خوی کیست
4 کسی کش منش ره بهبنیاد داشت بن و بیخ کار جهان یاد داشت
سخن بنگرش (ملاحظه و تامل) کوی، چه سخنی است ( که) گفتن به و سخنی هست که پاییدن (تأمل) و آن پاییدن به از آن گفتن. ,
2 چو خواهی به تیزیسرایی سخن نگه کن بدان گفتهٔ خویشتن
3 بساگفته کان را نبایست گفت بسا گفته کآن را نباید نهفت
4 بهجای خموشی سخن سر مکن به جای سخن لب مبند از سخن
به استوانی و استواری دین کوشش کن چه مهمترین خرسندی دانایی (است) و بزرگتر از آن امید به مینو است. ,
2 بدین کوشو پیوستهخرسند باش به دانش درختی برومند باش
3 چو دانا بود مرد امّیدوار به مینو گراید سرانجام کار
4 که دانا که دارد امید، آن بهست ز دانای نومید، نادان بهست
هرکه با تو به خشم وکین رود هرآینه از وی دور باش ,
2 رود هرکه با تو به خشم و به کین از او دور باش و به رویش مبین
بهخواسته و چیزگیتی گستاخمباش،چهخواسته و چیز (مال و منال) گیتی ایدون همانا چونمرغیاست کهازین درخت بر آن درخت نشسته و به هیچ درخت نپاید. ,
2 به گنج و به کالای گیتی مناز که کالای گیتی نپاید دراز
3 چو مرغیاست گنج زر و خواسته جهان چون یکی باغ آراسته
4 ز شاخی به شاخی برآید همی به یک شاخ هرگز نپاید همی