1 بود ماه سی روزتا بنگری به هر روز کاری بجای آوری
2 سزد گر به «هرمزد» باشی خُرم خوری می به آیین جمشید جم
3 به «بهمن» کنی جامهها نوبرشت پرستش کنی روز «اردیبهشت»
4 به «شهریور» اندر شوی شادخوار کنی در «سپندارمذ» کشت کار
اندر پادشاهان وژیر ( گزیر، چاره و تدبیر) به دروغ به پایان مبر. ,
2 چو پیدا شدت نزد شاهان فروغ نگر تا نگویی بدیشان دروغ
3 سخن جز به آیین دانش مگوی که نزد شهان باشدت آبروی
از سیزک (خبرچین) و دروغ مرد سخن مشنو. ,
2 مکن گوش هرگز به مرد دروغ که در گفتههایش نبینی فروغ
... شاد مباش، چه مردم ایدون همانا چو مشگ پر باد است که چون باد از آن بدرود هیچ در او نماند. ,
2 بود نازش مرد دانا به جان به جان شاد باش ای پسر تا توان
3 که تن همچو مشگی بود پر ز باد نماندش چیزی چو بادش گشاد
خواستهٔ کسان دیگر تاراج مکن و نگاه مدار و به خواستهٔ خود میامیز، چه که خواستهٔ تو نیز ناپیدا و انبیر (محو) گردد، زیرا خواستهٔ ناخویش آفریده چون با آن خویش... ,
2 به تاراج مردم منه پای پیش زر کس میامیز با مال خویش
3 که مال تو نیز از میان گم شود چو آلوده با مال مردم شود
4 زری کاندر او دیگری رنج برد نبایست آن را زر خود شمرد
چون تو را کدخدایی کردن کام است، نخست هزینه (نفقه) به میان کن. ,
2 چو برکتخدایی ببستی میان نخستین هزینه بنه در میان
3 که گر بیهزینه بخواهی بیوک دوشنبه بود سور وآدینه سوگ
به مرد بیآیین هرآینه وام مده. ,
2 به مرد بدآیین مده وام هیچ وگر وام خواهد ازو رخ بپیچ
3 گه وام دادن ره داد پوی به آیین بده وام و بیشی مجوی
نیک مرد آساید و بد مرد بیش و اندوه گران بود. ,
2 نکو مرد آساید اندر جهان برد بدکنش مرد رنج گران
3 نکویی بود جوشن نیکمرد به گرد بدی تا توانی مگرد
پیشگاه مرد دانا را گرامی دار و از وی سخن پرس و سخنش بشنو ,
2 بر مرد داننده خاموش باش سخن پرس و دیگر همه گوش باش
3 خردمند استاده در پیشگاه نگر تا چه گوید به بیگاه و گاه
خرد بوده (پست و بیاصل) واپیشوار (؟) مردم را نگاه مدار (تفقد و احسان مکن) چه ترا سپاس نخواهد داشت. ,
2 چو گشتی توانگر به داد و دهش فرومایهٔ پست را برمکش
3 که این مردمان خداناشناس ندارند از مرد مهتر سپاس