اگرت خواسته بود، نخست آب ورز و زمین بیش بخر چه اگر برندهد هر آینهاش بن به میان باشد. ,
2 گرت خواسته باشد اندر کمر نخست آبورز و زمینی بخر
3 کزان ورز اگر هیچ ناید به دست بن و بیخ باری بجای خود است
چند توانت بود مردم (را) به زبان میازار. ,
2 همی تا توانی سخن نرم دار دل مردمان با سخن گرم دار
مرو بر کین و زیان مردمان. ,
2 کسی را میازار در گفتگوی به کین و زیان کسان ره مپوی
بخواسته چند که توان رادی کن. ,
2 گرت خواسته هست از آن خواسته رخ رادمردی کن آراسته
بر هیچ کس فریفتاری (فریبندگی) مکن، که تو نیز بسیار دردمند نشوی. ,
2 مزن گام با کس به راه فریب که این راه دارد سر اندر نشیب
پیشوا مرد، گرامی و مه (بزرگ) دار و سخنش بپذیر. ,
2 مه و پیشوا را گرامی شمار سخنشان به جان و به دل برگمار
جز از خویشاوندان و دوستان هیچ وام مگیر. ,
2 اگر وام خواهی ز خویشان بجاست ز بیگانه وام ار ستانی خطاست
شرمگین زن اگر با تو دوست بود اوی را به زنی، بر زیرکمرد دانا ده، چه زیرک و دانامرد همانا چنانچون زمین نیکوست که تخم بر وی پراکنده و گونه گونه خوربار از وی برآید. ,
2 گرت خویش باشد زن شرمگین ورا شوی دانای زیرک گزین
3 جوان خردمند داننده راه بود همچو ورزیده خاک سیاه
4 که چون از برش تخم بپراکنی از او گونهگون لاله و گل چنی
آشکارهگوی باش (صریح اللهجه). به جز به اندیشه سخن مگوی. ,
2 سخن جز به اندیشه با کس مکن یکی مرد باش آشکارا سخن
به مرد بیآیین هرآینه وام مده. ,
2 به مرد بدآیین مده وام هیچ وگر وام خواهد ازو رخ بپیچ
3 گه وام دادن ره داد پوی به آیین بده وام و بیشی مجوی