بر هیچ کس فریفتاری (فریبندگی) مکن، که تو نیز بسیار دردمند نشوی. ,
2 مزن گام با کس به راه فریب که این راه دارد سر اندر نشیب
به بادافره بر مردمان کردن، ورندک (برنده - تندرو) مباش ,
2 به بادافره اندر مشو تند و تیز کسی را به گیتی میازار نیز
به نبرد بسیار بیندیش که بار گران با تو نباشد. ,
2 شوی چون به پیکار جنگاوران نگر تا نباشدت بار گران
به گفتار و کردار چرب و نماز بر (گرم و متواضع باش) چه از نماز بردن پشت بهنشکند و از چرب پرسیدن دهان گنده نشود. ,
2 به گفتار و کردار شو مهربان نیایشگر و چرب و شیرینزبان
3 که پشت از خمیدن نگیرد شکن نه از چرب گفتار گندد دهن
پیشوا مرد، گرامی و مه (بزرگ) دار و سخنش بپذیر. ,
2 مه و پیشوا را گرامی شمار سخنشان به جان و به دل برگمار
با آزادچهره مرد (نجیب مرد) کارآگاه و زیرک و خوشخیممرد، همپرسشی (صحبت) کن و دوست باش. ,
2 همان زیرک و مرد آزادچهر سخن پرس و پیش آر آواز نرم
اندر خوردن با مردم همچشمی و پیکار مکن، مردم را مزن. ,
2 مشو در خورش باکسان همنبرد دل میزبان را میاور به درد
با دبیر مرد همال (خصم) مباش. ,
2 سخنگوی داننده را دوست گیر بپرهیز از خشم مرد دبیر
3 مزن پنجه با مرد دانشپژوه مهل تات دشمن شوند این گروه
تند هلکگوی (عصبانی و دیوانهوار) مباش، چه تند هلکگوی مردم چنان چون آتش است که اندر بیشه افتد و همه مرغ و ماهی بسوزد و هم خرفستر سوزد. ,
2 مشو در سخن تند و زنجیر خای که تندیدرخشیست خرمن گرای
3 بود آتش تیز، گفتار تیز که در بیشه چیزی نماند به نیز
4 بسوزد تر و خشکونزدیکودور چه مرغ و چه ماهی چه مار و چه مور
بخدای و سردار مرد، وستار وکستاخ مباش. ,
2 مشو تند وگستاخ و نااستوار به پیش خدا و خداوندگار