از بدگوهر مرد، و بد تخمه مرد افام مستان و مده، چه وخش گران باید دادن و همه گاه به درخانهٔ تو بایستد و همیشه پیامبر به درگاه تو برپای دارد و ترا زیان گران از وی باشد. ,
2 به بدگوهران وام هرگز مده چو دادی بر آن خواسته دل منه
3 هم از بدنژادان و بدگوهران مکن وام کش هست و خشی گران
4 پی زر دراستد همی بر درت پیمبر فرستد همی در برت
دشن چشم (بدچشم) مرد به یاری مگیر. ,
2 مشو هیچ با مرد بدچشم یار که بدچشم مردم نیاید به کار
بر ارشکین (حسود) مرد خواسته منمای. ,
2 به رشکاوران هیچ منمای زر بپرهیز از سیزک بیهنر
اندر پادشاهان وژیر ( گزیر، چاره و تدبیر) به دروغ به پایان مبر. ,
2 چو پیدا شدت نزد شاهان فروغ نگر تا نگویی بدیشان دروغ
3 سخن جز به آیین دانش مگوی که نزد شهان باشدت آبروی
از سیزک (خبرچین) و دروغ مرد سخن مشنو. ,
2 مکن گوش هرگز به مرد دروغ که در گفتههایش نبینی فروغ
به بادافره بر مردمان کردن، ورندک (برنده - تندرو) مباش ,
2 به بادافره اندر مشو تند و تیز کسی را به گیتی میازار نیز
اندر خوردن با مردم همچشمی و پیکار مکن، مردم را مزن. ,
2 مشو در خورش باکسان همنبرد دل میزبان را میاور به درد
گاه را مکوش. ,
2 به بیگاه کوشش مکن بهر جاه که جاه است بسته به هنگام و گاه
با آزادچهره مرد (نجیب مرد) کارآگاه و زیرک و خوشخیممرد، همپرسشی (صحبت) کن و دوست باش. ,
2 همان زیرک و مرد آزادچهر سخن پرس و پیش آر آواز نرم
به نبرد بسیار بیندیش که بار گران با تو نباشد. ,
2 شوی چون به پیکار جنگاوران نگر تا نباشدت بار گران