همیشه روان خویشتن را فرایاد دار. ,
2 همیشه روان را فرا یاد دار ز کردار نیکو روان شاد دارد
خویشتن را زن، خود بخواه. ,
2 پس آنگه خود از بهر خود خواهزن بهدلخواه بگزبن یکی شاه زن
راز به زنان مبر. ,
2 به زن راز پنهان مکن اشکار همان کودکان را به فرهنگ دار
از مرد دزد هیچ چیز مگیر و مده و ایشان را ستوه مکن. ,
2 مکن هیچ با دزد داد و ستد کزین داد و استد ترا بد رسد
3 ز بیداد کوتاه کن دست دزد چنین است فرمودهٔ اورمزد
به هیچ کس دروغ مگوی. ,
2 دلت را ز نیکو سخن ده فروغ میالای هرگز دهان از دروغ
چهار کار دژآگاهی (نادانی) و دشمنی و بدی با تن خود کردن است: یکی پادیاوندی (یعنی: زبردستی و زورمندی) نمودن، دیگر درویش متکبر که با مردی توانگر نبرد آورد، دیگر مرد پیر ریژخوی که زنی برنا به زنی گیرد و دیگر مرد گشن (جوان) که زنی پیر به زنی کند. ,
2 دژآگه چهار است کز خوی بد کند دشمنی با تن و جان خود
3 یکی «پادیاوند» مردم گزای به هر کار و هر چیز زور آزمای
4 دگر نره دروبش با داروبرد که با مهتر از خویش جوید نبرد
گاه را مکوش. ,
2 به بیگاه کوشش مکن بهر جاه که جاه است بسته به هنگام و گاه
هرکه او هیمالان (یعنی خصمان) را چاه کند، خود اندر چاه افتد. ,
2 کسی کز پی دشمنان کند چاه خود افتد در آن چاه خواهی نخواه
شرم و ننگ بدرا، روان خویش به دوزخ مسپار. ,
2 مکن شرم بیجا و بیجا درنگ به دوزخ مرو از پی نام و ننگ
به چیز یزدان و امهرسپندان توخشا (توزنده - عمل کننده) و جانسپار باش. ,
2 به گیتی ره ایزدی توختن بود مینوی توشه اندوختن
3 به راه خدا و امهرآسپند به جان کوش تا وارهی ازگزند