1 در سمرقند پیشوایی بود خلق را حجت خدایی بود
2 وندرآن شهر بود سرهنگی شحنهای، ظالمی، قویچنگی
3 به ستم خلق پیشهور افشرد پیشهور شکوه پیشوا را برد
4 گفت شیخا برس به احوالم زبن ستم کاره واستان مالم
1 گرچهزرتشتاز خراسان خاست دین زرتشت از خراسان کاست
2 مردم کابل و تخارستان گوزکانان و غور و غرشستان
3 بگزیدند کیش بودا را بردریدند زند و استارا
4 مردم تورفان و فرغانی بگرفتند مذهب مانی
1 یار جست از حکیم زندانی سبب حبس او به پنهانی
2 که تو با این فضیلت و آداب از چه افتادهای در این گرداب
3 پاسخش داد پیر دانشمند که مرا هم خطا به دام افکند
1 شب بدیدم در آن سرا تختی پهلوی تخت، مرد بدبختی
2 گفتم این تازه کیست گشته پدید گفت شخصی: مؤسس ناهید
3 روز دیگر ز تنگی مسکن گشت ناهید همطویلهٔ من
4 گفتمش: السلام رند دغا توکجا این حسابها زکجا
1 پیش زن مدح دیگران مکنید خوبی غیر را بیان مکنید
2 زان که جنس لطیف بیباکست هم حسود است و هم هوسناک ست
3 حُسن زن گر شنید رشگ برد حسن مرد ار شنید دل سپرد
4 بار دیگر چو آمدیم اینجا همره هم، قدم زدیم اینجا
1 بود محمود زابلستانی بنده زادی چنان که میدانی
2 پدرش را کس از بدی اندام نخرید آن زمان که بود غلام
3 گشت محمود همنشان پدر زرد روی و دراز و بدمنظر
4 چون که شد صیت او بلندآهنک وز خراسان گرفت تا لب گنگ
1 در زمستان هوای اصفاهان گشت چون زمهریر آفت جان
2 برفهایی دراوفتاد عظیم شد در و دشتوکوه، معدن سیم
3 ماه دی جمله اینچنین بگذشت ماه بهمن هوا ملایم گشت
4 بس که بارید از هوا باران سر بسر نم کشید اصفاهان
1 ماه مرداد چون به پایان شد اثر شفقتی نمایان شد
2 لیک لطفی که بدتر از قهر است پادزهری که بدتر از زهر است
3 گفت با من رئیس شعبهٔ چار که رسیده است حکمی از دربار
4 که ز تهران برون فرستیمت خود بفرمای چون فرستیمت
1 دیرگاهی بر این وَتیره گذشت روز رخشان و شام تیره گذشت
2 گشت ناگاه شوی زن سفری گفت زن: بایدت مرا ببری
3 گفتمرد: اینسفرنهدلخواه است که رئیس اداره همراه است
4 هم به پاس اثاثهٔ خانه بایدت ماند، پُر مزن چانه
1 ظالمی داشت زر برون ز حساب شب نمیشد ز بیم دزد به خواب
2 با چنان مال و ثروت هنگفت خواست گنجینهای کند بنهفت
3 تا سویش دزد راهبر نشود هیچ کس را از آن خبر نشود
4 پس پژوهنده شد ز معماری خواست مردی امین و دینداری