1 خود شنیدی حدیث اشرف خر که مثل شد به گرد کردن زر
2 بود تاتار زادهای نادان پور تیمورتاش بن چوپان
3 نه کیاست نه مردمی نه شرف نام خود ساخته ملک اشرف
4 پس مرگ حسن برادر خویش پادشه گشت اشرف بد کیش
1 خرد و داد و راستی کرم است کژی و جهل وکاستی ستم است
2 عاقل ار هیچ علم ناموزد وز ادب نکتهای نیندوزد
3 در جهان راه راست میپوبد وز کژیها کرانه میجوید
4 ورشود پادشاه کشور خویش بالد از عقل عدل گستر خویش
1 لولیئی گفت با پسر، هشدار تا که خود را چو من سمر سازی
2 پسرا سعی کن که در هر فن خویش را تالی پدر سازی
3 تن به ورزش سپار تا خود را جلد و چالاک و نامور سازی
4 بر سر استوانه رقص کنی وز بر ریسمان گذر سازی
1 گرگ خوبی ز پردلان گروه با پلنگی رفیق شد در کوه
2 شده ز اخلاص، یارغار پلنگ خورشش بودی از شکار پلنگ
3 بهر مخدوم خود به پنهانی مینمودی شکار گردانی
4 آهوان را نویدها دادی به سوی غارشان فرستادی
1 آسمانها ز دل برپا شد وانجم از عدل عالمآرا شد
2 وین سرادق که بیحسابستی عدل اگر نیستی خرابستی
3 عدل اگر از میان برافتادی اختران یک به دیگر افتادی
4 عدل همچون به دایره نقط است هر طرف ظلم و عدل در وسط است
1 حیوانات سهمگین بزرگ اژدهای سطبر و پیل سترگ
2 فوق عادت کلان شدند و کلفت پرخور و بیهنر، ستنبه و زفت
3 از پی طعمه دُم علم کردند بر فرودست خود ستم کردند
4 چون که بر ظلم رفت عادتشان بسته آمد در سعادتشان
1 بامدادان به ساحت گلزار بنگر آن جلوهٔ گل پر بار
2 گویی آن رنگ و بو وسیلهٔ اوست تا کشد جرعهای ز ساغر دوست
3 گل که پروانه را به خویش کشد هم ز پروانه جرعه بیش کشد
4 هست پروانه قاصد جانان به گل آرد خبر ز عالم جان
1 چون اساس زمانه گشت درست عدل و ظلم اندر آن تعین جست
2 جذب و دفعی به روی کار آمد چرخ و اجرام آشکار آمد
3 اختری راست و اختری کج رفت و اختری مارپیچ و معوج رفت
4 بر سر بام لاجورد نگار گرم جنبش شدند و گشت و گذار
1 در بر مام و باب خاضع باش امرشان را ز جان متابع باش
2 محترم دار پیرمردان را قول استاد و حکم سلطان را
3 به قوانین مملکت بگرای با بزرگان مخالفت منمای
4 اصلهای قدیم را مفکن چون کهن یافتی قدح، مشکن
1 و آن قضایا که در خراسان بود هم ز جهل پلیس نادان بود
2 که به یک روز پاسبان بلد راند قانون به مردم مشهد
3 کرد نسخ کله بهانهٔ خوبش شد بهدنبال آب و دانهٔ خوبش
4 به گمانش که کاری آسانست لیک غافل که این خراسانست