1 بود مر ابر را اندر کمین باد برد مر ابر را زین سرزمین باد
2 چو ابر آید نباریده به صحرا وز بادی، که دیدست اینچنین باد
3 نگرید ابر ازین پس زانکه هر روز گشاید ابر را چین از جبین باد
4 چو ابر اندر هوا بشتافت، دانیم که باشد در قفای او یقین باد
1 حقپرستان سلف، کاری نمایان کردهاند معبدی بر کوهسار از سنگ بنیان کردهاند
2 بیست پله برنهاده پیش ایوانی ز سنگ زیرش انباری برای آب باران کردهاند
3 پلهای دیگر نهادستند از سوی دگر از پی آمد شد خاصان مگر آن کردهاند
4 اندر آنبیآب وادی جای کشت و زیست نیست زین سبب پیداست کان را بهر یزدان کردهاند
1 فروردین آمد، سپس بهمن و اسفند ای ماه بدین مژده بر آذر فکن اسپند
2 ورگویی ما آذر و اسپند نداربم آن خال سیه چیست برآن چهرهٔ دلبند؟
3 غمنیست گر اینخانه تهیاز همه کالاست عشق است و وفا نادره کالای خردمند
4 هر جا که تویی از رخ زیبای تو مشکو لعبتکدهٔ چین بود و سغد سمرقند
1 ترک ملک عجم ببایدکرد رای ملک عدم بباید کرد
2 یا به نخجیرگاه جهل عجم کار شیر اجم ببایدکرد
3 به وفا و وفاق و فضل و هنر خلق را همقسم بباید کرد
4 وین نظامات زشت ناخوش را به خوشی منتظم ببایدکرد
1 دلم از عشق آن بت نوشاد چند باید شکسته و ناشاد
2 چند باید ستم براین دل و جور که دل است این، نه آهن و پولاد
3 آمد آن تیره روز و نامش عشق خرمن صبر من به داد به باد
4 وای ازین عشق و داد ازو که مرا کس ازین عشق مینگیرد داد
1 امسال شگفتی به کار آمد کاسفند نرفته نوبهار آمد
2 زان پیش که جمره بر درخت افتد اشکوفه برون ز شاخسار آمد
3 دم برنکشیده خاک، دزدیده خمیازهٔ گیتی آشکار آمد
4 سرمای عجوز نابیوسیده گرمای تموز را دچار آمد
1 باد خراسان همیشه خرم و آباد دشت و دیارش ز ظلم و جور تهی باد
2 دشت و دیار ار ز ظلم و جور تهی گشت ملک بماند همیشه خرم و آباد
3 ملک یکی خانهایست بنیادش عدل خانه نپاید اگر نباشد بنیاد
4 داد و دهش گر بنا نهند به کشور به که حصاری کنند ز آهن و پولاد
1 جهان جز که نقش جهاندار نیست جهان را نکوهش سزاوار نیست
2 سراسر جمال است و فر و شکوه بر آن هیچ آهو پدیدار نیست
3 جهان را جهاندار بنگاشته است به نقشی کزان خوبتر کار نیست
4 چو بیغاره رانی همی بر جهان چناندان که جز برجهاندار نیست
1 ز رنج دستم گر آسمان نزار آورد به دسترنجم صد گنج درکنار آورد
2 من آن ضعیفم کز رنج، گنجم آمده بار بسا ضعیفا کز رنج گنج بار آورد
3 چنین شنیدم پروبز را، که باد صبا ز روی دریا گنجیش بر کنار آورد
4 مرا هم اینک فرخ نسیم مهر ادیب ز بحر طبع، یکی گنج آبدار آورد
1 دادهام دل تا مرا یک بوسه آن دلبر دهد ور دل دیگر دهم او بوسهٔ دیگر دهد
2 چون مرا نبود دلی دیگر، دهم جان تا مگر بوسهٔ دیگر مرا زان لعل جانپرور دهد
3 در بهای بوسه بدهم سیم اشک و زر چهر گرکسی اندر بهای بوسه سیم و زر دهد
4 ز اشک چشم و زردی رخسار، او را سیم و زر هرچه افزونتر دهم، او بوسه افزونتر دهد