29 اثر از قصاید ملک‌الشعرا بهار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید ملک‌الشعرا بهار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار ملک‌الشعرا بهار / قصاید ملک‌الشعرا بهار

قصاید ملک‌الشعرا بهار

1 یاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود جز می اندر دست و غیر از عشقم اندر سر نبود

2 خوبتر از من جوانی خوش کلام و خوش‌خرام در میان شاعران شرق‌، سرتاسر نبود

3 درسخن‌های دری چابک تر و بهتر ز من در همه مرز خراسان‌، یک سخن گستر نبود

4 سال عمر دوستان از پانزده تا شانزده سال عمر بنده نیز از بیست افزونتر نبود

1 شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند اختران میخ بر این برشده درگاه زدند

2 راهداران فلک بر گذر راهزنان به فراخای جهان ژرف یکی چاه زدند

3 چرخ‌داران سپهر از مدد بارخدای آتش اندر تن اهریمن بدخواه زدند

4 خاکیان نیز به برچیدن هنگامه دیو بر زمین بانگ توکلت علی الله زدند

1 نخلی که قد افراشت به پستی نگراید شاخی که خم آورد دگر راست نیاید

2 ملکی که کهن گشت دگر تازه نگردد چون پیر شود مرد، دگر دیر نپاید

3 فرصت‌مده از دست‌چو وقتی‌به کف افتاد کاین مادر اقبال همه ساله نزاید

4 با همت و با عزم قوی ملک نگهدار کز دغدغه و سستی کاری نگشاید

1 چون اختران پلاس سیه بر سر آورند کبکان به غارت تن من لشکرآورند

2 دودو و سه سه ده‌تاده‌تا وبیست بیست چون اشتران که روی به آبشخورآورند

3 آوخ چه دردهاکه مرا در دل افکنند آوخ چه رنج‌هاکه مرا برسرآورند

4 ازپا ودست و سینه وپشت وسر وشکم بالا وزم‌بر رفته و بازی درآورند

1 گر نظر در آینه یکره بر آن منظر کند آفرین‌ها باید آن فرزند بر مادرکند

2 گر دگربار این‌ چنین بیرون شود آن دلربای خود یقین می‌دان که اوضاع جهان دیگرکند

3 کس به رخسار مه از مشک سیه چنبر نکرد او به رخسار مه از مشک سیه چنبرکند

4 کس قمر را همنشین با نافهٔ ازفر ندید او قمر را همنشین با نافهٔ ازفر کند

1 به کام من بر یک چند گشت گیهان بود که با زمانه مرا عهد بود و پیمان بود

2 هزار دستان بد در سخن مرا و چو من نه در هزار چمن یک هزاردستان بود

3 مرا چو کان بدخشان بد این دل دانا سخن بدو در، چون گوهر بدخشان بود

4 شکفته بود همه بوستان خاطر من حسود را دل از اندیشه سخت پژمان بود

1 به هوش باشکه ایران تو را پیام دهد ترا پیام به صد عز و احترام دهد

2 ترا چه گوید: گوید که خیر بینی اگر به کار بندی پندی که باب و مام دهد

3 نسیم صبح که بر سرزمین ما گذرد ز خاک پاک نیاکان‌، ترا سلام دهد

4 وز استخوان نیاکانت برگذشته بود دم بهار که ازگل به گل پیام دهد

1 شکر خداکه دوره غربت بسر رسید رنج سفرگذشت و نعیم حضر رسید

2 روزی که رخت‌بستم‌از ایران سوی فرنگ پنداشتم که عهد عقوبت بسر رسید

3 گفتم زمان خرقه تهی کردنست‌، خیز رخت سفر ببند که وقت سفر رسید

4 اینک خدنگ حادثه از سینه برگذشت وآسیب زخم آن به میان جگر رسید

1 به هوس بردم سی روز مه روزه بسر که ‌یکی بوسه زنم بر لب ‌آن‌ ترک‌ پسر

2 خواهم اول ز دو نوشین لب او بوسهٔ عید زان سپس خواهم ازو بوسهٔ سی روزدگر

3 ور مراگوید یک بوسه فزون می‌ندهم بوسه‌زین بیش‌چه‌خواهی‌؟‌شوازین‌خانه‌بدر

4 اندرآن زلف زنم چنگ و فراز آورمش من‌ زنم‌ بوسه و معشوق شود بوسه شمر

1 پانزده روز است تا جایم در این زندان بود بند و زندان‌ کی سزاوار خردمندان بود

2 کار نامردان بود سرپنجه با ارباب فقر آنکه زد سرپنجه با اهل غنا، مرد آن بود

3 همت آن باشد که گیری دستی از افتاده‌ای بر سر افتادگان پاکوفتن آسان بود

4 کار هر جولاهه باشد کینه راندن وقت‌خشم آنکه خشم خویش تاند خورد، او سلطان بود

آثار ملک‌الشعرا بهار

29 اثر از قصاید ملک‌الشعرا بهار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید ملک‌الشعرا بهار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی