شب خرگه سیه زد و از ملکالشعرا بهار قصیده 106
1. شب خرگه سیه زد و در وی بیارمید
وز هر کرانه دامن خرگه فروکشید
1. شب خرگه سیه زد و در وی بیارمید
وز هر کرانه دامن خرگه فروکشید
1. نخلی که قد افراشت به پستی نگراید
شاخی که خم آورد دگر راست نیاید
1. بهارا بهل تا گیاهی برآید
درخشی ز ابر سیاهی برآید
1. ای معشر خودخواه منافق به چه کارید؟
جزکشتن یاران موافق به چه کارید؟
1. شکر خداکه دوره غربت بسر رسید
رنج سفرگذشت و نعیم حضر رسید
1. کشور ایران ز عدل شاه مظفر
رونقی از نوگرفت و زینتی از سر
1. بگریست ابر تیره به دشت اندر
وزکوه خاست خندهٔ کبک نر
1. شاد شد دوش ز دیدار من آن ترک پسر
من ازبن شادکه او برده مه روزه به سر
1. مرا داد گل پیشرس خبر
که نوروزرسد هفتهٔ دگر
1. به هوس بردم سی روز مه روزه بسر
که یکی بوسه زنم بر لب آن ترک پسر
1. مکن حدیث سکندر که اندرین کشور
«فسانه گشت وکهن شد حدیث اسکندر»