1 ضیمرانی در بن بید معلق جاگرفت پنجهٔ نازک به خاک افشرد وکم کم پاگرفت
2 سایهٔ بید معلق هر طرف پیرامنش پرده پیش پرتومهر جهانآرا گرفت
3 شاخ نیلوفر چوکرمی سر ز جا برکرد وگفت وای من کز ضعف نتوانم دمی بالاگرفت
4 از ورای شاخ گفت و تابش خورشید را دید کاش بتوانستمی یکلحظه جای آنجاگرفت
1 ظلمی که انگلیس در این خاک و آب کرد نه بیوراسب کرد و نه افراسیاب کرد
2 از جور و ظلم تازی و تاتار درگذشت ظلمی که انگلیس در این خاک و آب کرد
3 ضحاک خود ز قتل جوانان علاج خواست وان دیگری به کشتن نوذر شتاب کرد
4 تازی گرفت کشور و آیین نو نهاد چنگیز گشت خلق و خراسان خراب کرد
1 بهار آمد و رفت ماه سپند نگارا درافکن بر آذر سپند
2 به نوروز هر هفت شد روی باغ بدین روی هر هفت امشاسفند
3 زگلبن دمید آتش زردهشت بر او زند خوان خواند پازند و زند
4 بخوانند مرغان به شاخ درخت گهی کارنامه گهی کاروند
1 صبر کنم انتظار اگر بگذارد کام برم روزگار اگر بگذارد
2 پیش فتم بخت بد اگر نکشد پس خدعه کنم اشتهار اگر بگذارد
3 نام من آید فراز قائمه ی رای قائمه ی ذوالفقار اگر بگذارد
4 دادهام اول قرار کار وکالت مملکت بیقرار اگر بگذارد
1 این عامیان که در نظر ما مصورند هر روز دام کینه به ما بر بگسترند
2 ما پاسدار دین و کتاب پیمبریم وبنان عدوی دین و کتاب پیمبرند
3 دین نیست اینکه بینی در دست این گروه کاین مفسده است و این دنیان مفسدت گرند
4 وین رسم پاک نیست که دارند این عوام کاین بدعت است و این سفها بدعت آورند
1 مهرگان آمد به آیین فریدون و قباد وز فریدون و قباد اندرزها دارد به یاد
2 گوید ای فرزند ایران راستگویی پیشه کن پیشهٔ ایران چنین بود از زمان پیشداد
3 در چنین روز گرامی هدیهای آمد ز هند هدیهای عالی ز سوی پارسیزادان راد
4 طرفه تندیسی فرستادند از هندوستان زان حکیم پاکاصل و شاعر دهقاننژاد
1 چیست آن گوهر که درد خسته درمان می کند؟ اصلش از خاکست و کار لعل و مرجان می کند
2 قوتش زابست و خاک، اما چو بادی اندرو در دمی، چون کهربا آتش نمایان میکند
3 هست یار آذر و چون پور آزر هر زمان آتش نمرود را چهرش گلستان میکند
4 هست معشوقی مساعد لیک روزی چندبار درد هجرش دیدهٔ عشاق گریان میکند
1 طبع بلند مرا کیست که فرمان برد ز من پیامی بدان مردک کشخان برد
2 گوید یکچند باز جانب یزدانشناس بترس اگر داوریت کس بر یزدان برد
3 توئی که از دیرگاه رای خطاکار تو آب نکوکاری از روی نیاکان برد
4 نام سخن بردنت بالله ماند بدانک مردک شلغمفروش مشک به دکان برد
1 بگذشت اردیبهشت و آمد خرداد خیز که باید قدح گرفت و قدح داد
2 اول خرداد ماه و وقت گل سرخ وقت گل سرخ و اول مه خرداد
3 آمد خرداد ماه با گل سوری داد بباید کنون به عیش و طرب داد
4 بر گل سوری خوش است بادهٔ سوری وبژه ز دست تو ماهروی پریزاد
1 به روی روز چو از خون اثر پدید آمد سپاه شب را روی ظفر پدید آمد
2 چو آفتاب، سنانهای زر به خاک افکند مه دو هفته چو سیمین سپر پدید آمد
3 همی تو گفتی خورشید در تنور افتاد که از قفایش چندان شرر پدید آمد
4 تنور مغرب چون سرد شد ز شعلهٔ خور به خوان مشرق قرص قمر پدید آمد