29 اثر از قصاید ملک‌الشعرا بهار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید ملک‌الشعرا بهار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار ملک‌الشعرا بهار / قصاید ملک‌الشعرا بهار

قصاید ملک‌الشعرا بهار

1 جهان جز که نقش جهاندار نیست جهان را نکوهش سزاوار نیست

2 سراسر جمال است و فر و شکوه بر آن هیچ آهو پدیدار نیست

3 جهان را جهاندار بنگاشته است به نقشی کزان خوب‌تر کار نیست

4 چو بیغاره رانی همی بر جهان چنان‌دان که جز برجهاندار نیست

1 هرکو در اضطراب وطن نیست آشفته و نژند چو من نیست

2 کی می‌خورد غم زن و دختر آن را که هیچ دختر و زن نیست

3 نامرد جای مرد نگیرد سنگ سیه چو در عدن نیست

4 مرد از عمل شناخته گردد مردی به‌شهرت و به‌سخن نیست

1 در مسیل مسکنت خفتیم و چندی برگذشت سر ز جا برداشتیم اکنون که آب از سرگذشت

2 موسم فرهنگ ویار و قوت بازو رسید نوبت اورنگ و طوق و یاره و افسر گذشت

3 جز به بازوی توانا و دل دانا، دگر کی توان هرگز ازین غرقاب پهناورگذشت

4 بر تو ای دارای منعم زین فقیران بگذرد آنچه بر دارایی دارا ز اسکندرگذشت

1 ضیمرانی در بن بید معلق جاگرفت پنجهٔ نازک به خاک افشرد وکم کم پاگرفت

2 سایهٔ بید معلق هر طرف پیرامنش پرده پیش پرتومهر جهان‌آرا گرفت

3 شاخ نیلوفر چوکرمی سر ز جا برکرد وگفت وای من کز ضعف نتوانم دمی بالاگرفت

4 از ورای شاخ گفت و تابش خورشید را دید کاش بتوانستمی یک‌لحظه جای آنجاگرفت

1 تا لب جانان ز تنگی شکل انگشتر گرفت پشتم از بار فراقش صورت چنبر گرفت

2 صورت چنبر گرفت از بار هجرش پشت من تا لب لعلش ز تنگی شکل انگشتر گرفت

3 او مگر خواهد ز زلف و خال خود انگشتری کاین‌نگین‌از مشک کرد،‌آن‌چنبر از عنبر گرفت

4 طرهٔ شبرنگ او وقت سحر زآسیب باد صدهزار انگشتری‌بشکست‌و باز از سرگرفت

1 ای محمدخان به دژبانی فتادی‌، نوش جانت ابروی تازه را از دست دادی نوش جانت

2 در حضور پهلوی اردنگ خوردی‌، مزد شستت هی کتک خوردی و هی بالا نهادی‌، نوش جانت

3 در سر راه خلایق از جهالت چاه کندی عاقبت خود اندر آن چاه اوفتادی‌، نوش جانت

4 در دلت بنشست هر نیری که از شست خیانت جانب دل‌های مظلومان گشادی، نوش جانت

1 طبع بلند مرا کیست که فرمان برد ز من پیامی بدان مردک کشخان برد

2 گوید یکچند باز جانب یزدان‌شناس بترس اگر داوریت کس بر یزدان برد

3 توئی که از دیرگاه رای خطاکار تو آب نکوکاری از روی نیاکان برد

4 نام سخن بردنت بالله ماند بدانک مردک شلغم‌فروش مشک به دکان برد

1 این عامیان که در نظر ما مصورند هر روز دام کینه به ما بر بگسترند

2 ما پاسدار دین و کتاب پیمبریم وبنان عدوی دین و کتاب پیمبرند

3 دین نیست اینکه بینی در دست این گروه کاین مفسده ‌است و این ‌دنیان مفسدت گرند

4 وین رسم پاک نیست که دارند این عوام کاین‌ بدعت ‌است و این ‌سف‌ها بدعت آورند

1 فریاد ازین بئس‌المقر وین برزن پر دیو و دد این مهتران بی‌هنر وین خواجگان بی‌خرد

2 شهری برون پر هلهله وز اندرون چون مزبله افعی نهفته در سله کفچه فشرده در سبد

3 قومی به فطرت متکی نی احمدی نی مزدکی سر تافته در گبر کی از مسمغان و هیربد

4 گفتند دانایان مه‌، مه زاید از مه‌، که ز که از مردم به کار به‌، وز کشور بد، کار بد

1 شب برکشید رایت اسود لون شبه گرفت زبرجد

2 شد چیره بر عمائم خضرا بار دگر علائم اسود

3 گفتی ز نو سلالهٔ عباس بردند حق آل محمد

4 مشرق به رنگ سوسن بری مغرب به رنگ ورد مُورد

آثار ملک‌الشعرا بهار

29 اثر از قصاید ملک‌الشعرا بهار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید ملک‌الشعرا بهار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی