1 جمهوری سردار سپه مایهٔ ننگ است این صحبت اصلاح وطننیست که جنگست
2 ازکار قشون حال خوش از ما چه توقع کاین فرقه برین گلهشبان نیست پلنگست
3 بیعلمی و آوازهٔ جمهوری ایران اینحرف درین مملکت امروز جفنگست
4 اموال تو برده است به یغما و تو خوابی آن کس که پی حفظ تو دستش به تفنگست
1 قاعدهٔ ملک ز سر نیزه است کس نزند بر سر سرنیزه دست
2 عدل شود از دم سرنیزه راست فتنه شود از سر سرنیزه پست
3 بسسر سرکش که به سرنیزه رفت بس دل ریمن که ز سرنیزه خست
4 فتنه بود صعوه و سرنیزه باز ظلم بود ماهی و سرنیزه شست
1 گویی علامت بشر اندر جهان، غم است آن کس که غم نداشت نه فرزند آدم است
2 شاعر پیمبری است خداوند او شعور کاو از خدای خویش همه روزه ملهم است
3 هستم فدای طرفه خدایی که بر قلوب الهامها فرستد و جبریل او غم است
4 بر گردن حیات بپیچیده عقل و عشق این هر دو مار با همه کس یار و همدم است
1 ای آفتاب گردون تاری شو و متاب کز برج دین بتافت یکی روشن آفتاب
2 آن آفتاب روشن شد جلوه گر که هست ایمن ز انکساف و مبرا ز احتجاب
3 بنمود جلوهئی و ز دانش فروخت نور بگشود چهرهای و ز بینش گشود باب
4 شمس رسل محمد مرسل که در ازل از ماسوالله آمده ذات وی انتخاب
1 ای آفتاب مشکو زی باغ کن شتاب کز پشت شیر تافت دگرباره آفتاب
2 مرداد ماه باغ به بار است گونه گون از بسد و زبرجد و لولوی دیریاب
3 هم شاخ راز میوه دگرگونه گشت چهر هم باغ را به جلوه دگرگونه شد ثئیاب
4 بنگر بدان گلابی آویخته ز شاخ چون بیضههای زرین پر شکر و گلاب
1 سراسر تار گیسوی سیه چیدند خانمها ندانم از چه این مد را پسندیدند خانمها
2 کمند زلف بگشودند از پای گنهکاران گناه بستگان عشق، بخشیدند خانمها
3 دلا آزاد شو کان دام دامن گیر گیسو را به رغبت از سر راه تو برچیدند خانمها
4 کسی بیشقه گیسو نمیبندد به خانم دل که خلق از شقه گیسو پرستیدند خانمها
1 ای عجب این خلق را هر دم دگرسان حالتی است گاه زیبا، گاه زشت، الحق که انسان آیتی است
2 اندرین کشور تبه گشت آسمانی گوهرم لعل را کی در دل کوه بدخشان قیمتی است
3 وعدهٔ باغ وگلستانم مده کاز فرط یاس بر دلم از باغ داغی، وز گلستان حسرتی است
4 منع می کردن چه حاصل کان بود درمان درد درد را بزدای ازین دل، ورنه درمان آلتی است
1 دو چیز افزونی دهد، بر مردم افزونطلب سرمایهٔ عقل و خرد، پیرایهٔ علم و ادب
2 علم است دیهیم علا، عقل است کنج اعتلا العلم تاج للفتی، والعقل طوق من ذهب
3 هست ار ز میراث پدر، عقل غریزیت ای پسر تکمیل آن واجب شمر، باری به عقل مکتسب
4 عقل غریزی بیممد، بیورزش و تعلیم و جد هرچند باشد مستعد، کردد به غفلت محتجب
1 جهان جز که نقش جهاندار نیست جهان را نکوهش سزاوار نیست
2 سراسر جمال است و فر و شکوه بر آن هیچ آهو پدیدار نیست
3 جهان را جهاندار بنگاشته است به نقشی کزان خوبتر کار نیست
4 چو بیغاره رانی همی بر جهان چناندان که جز برجهاندار نیست
1 یک مرغ سر به زیر پر اندر کشیده است مرغی دگر نوا به فلک برکشیده است
2 یک مرغ سر به دشنهٔ جلاد داده است یک مرغ از آشیانه خود سرکشیده است
3 یک مرغ، جفت و جوجه به شاهین سپرده است یک مرغ جفت و جوجه ببر درکشیده است
4 یک مرغ، پر شکسته و افتاده در قفس یک مرغ، پر به گوشهٔ اختر کشیده است