29 اثر از قصاید ملک‌الشعرا بهار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید ملک‌الشعرا بهار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار ملک‌الشعرا بهار / قصاید ملک‌الشعرا بهار

قصاید ملک‌الشعرا بهار

1 شد سیه مست بلاهشیار، تاکستان کجاست‌؟ پاکباز خفته شد بیدار، پاکستان کجاست‌؟

2 هند و ایران دیولاخ فتنه و آشوب کشت رام چند دیوکش کو؟ رستم دستان کجاست‌؟

3 اهل مشرق پیروبرنا یار و همدست همند همت‌ یاران‌ چه ‌شد؟ ‌اقدام ‌همدستان کجاست‌؟

4 باغ و بستان فضایل بود روزی آسیا عندلیبان‌راچه‌شد؟‌آن‌باغ‌وآن‌بستان کجاست‌؟

1 امروز روز عزت دیهیم و افسر است عصری بلند پایه و عهدی منور است

2 جاه و جلال گم شده در پیشگاه ملک بر سینه دست ‌طاعت و بر آستان سر است

3 سوی دگر گرسنگی و، نعمت این‌سوی است ملک دگر کشاکش و آرامش ایدر است

4 بگشوده است بال به هرجا عقاب جنگ واینجا همای صلح و صفا سایه گستر است

1 هر کرا مهر وطن در دل نباشد کافر است معنی حب‌الوطن‌، فرمودهٔ پیغمبر است

2 هرکه ‌بهر پاس عرض و مال و مسکن داد جان چون شهیدان‌از می فخرش‌لبالب‌ساغر است

3 از خدا وز شاه وز میهن دمی غافل مباش زان که بی این هرسه‌، مردم ازبهائم کمتراست

4 قلب خود از یاد شاهنشه مکن هرگز تهی خاصه‌ در میدان که شاهنشاه قلب لشگر است

1 گویی علامت بشر اندر جهان‌، غم است آن کس که غم نداشت نه فرزند آدم است

2 شاعر پیمبری است خداوند او شعور کاو از خدای خویش همه روزه ملهم است

3 هستم فدای طرفه خدایی که بر قلوب الهام‌ها فرستد و جبریل او غم است

4 بر گردن حیات بپیچیده عقل و عشق این هر دو مار با همه کس یار و همدم است

1 یک مرغ سر به زیر پر اندر کشیده است مرغی دگر نوا به فلک برکشیده است

2 یک مرغ سر به دشنهٔ جلاد داده است یک مرغ از آشیانه خود سرکشیده است

3 یک‌ مرغ‌، جفت‌ و جوجه به‌ شاهین‌ سپرده‌ است یک مرغ جفت و جوجه ببر درکشیده است

4 یک مرغ‌، پر شکسته و افتاده در قفس یک مرغ‌، پر به گوشهٔ اختر کشیده است

1 تن زنده والا به ورزندگی است که ورزندگی مایهٔ زندگی است

2 به ورزش گرای وسرافراز باش که فرجام سستی سرافکندگی است

3 به سختی دهد مرد آزاده تن که پایان تن‌پروری بندگی است

4 دلی بایدت روشن و تن‌درست اگر جانت جویای فرخندگی است

1 «‌دل آن ترک نه اندر خور سبمبن‌بر اوست سخن او نه ز جنس‌لب چون‌شکر اوست‌»

2 بینی آن‌ زلف که‌ سیسنبر و سوسن‌، بر اوست دل من فتنه برآن سوسن و سیسنبر اوست

3 چون فروپیچد و برتابد و بر بندد گوئی از غالیه اکلیلی زیب سر اوست

4 باز چون برفکند بند و رها سازد زلف گوئی از مشک یکی پیرهن اندر بر اوست

1 گویند حکیمان که پس ازمرگ، بقا نیست ور هست بقا، فکرت و اندیشه بجا نیست

2 ما را که برنجیم از این زندگی امروز در سر هوس زیستن و شوق بقا نیست

3 گر زندگی از بهر غم و رنج و عذابست دردی است که جز نیستیش هیچ دوا نیست

4 وین عقل و شعوری که از او رنج برد روح بیش و کم او جز که عذاب حکما نیست

1 غم‌ مخور ای ‌دل که جهان را قرار نیست و آنچه تو بینی به جز از مستعار نیست‌

2 آنچه مجازی بود آن هست آشکار و آنچه حقیقی بود آن آشکار نیست

3 هست یکی پردهٔ جنبندهٔ بدیع کز برآن نقش و صور را شمار نیست

4 پرده همی جنبد و ساکن بود صور لیک به ‌چشم تو جز از عکس کار نیست

1 جهان جز که نقش جهاندار نیست جهان را نکوهش سزاوار نیست

2 سراسر جمال است و فر و شکوه بر آن هیچ آهو پدیدار نیست

3 جهان را جهاندار بنگاشته است به نقشی کزان خوب‌تر کار نیست

4 چو بیغاره رانی همی بر جهان چنان‌دان که جز برجهاندار نیست

آثار ملک‌الشعرا بهار

29 اثر از قصاید ملک‌الشعرا بهار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید ملک‌الشعرا بهار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی