1 قاعدهٔ ملک ز سر نیزه است کس نزند بر سر سرنیزه دست
2 عدل شود از دم سرنیزه راست فتنه شود از سر سرنیزه پست
3 بسسر سرکش که به سرنیزه رفت بس دل ریمن که ز سرنیزه خست
4 فتنه بود صعوه و سرنیزه باز ظلم بود ماهی و سرنیزه شست
1 جمهوری سردار سپه مایهٔ ننگ است این صحبت اصلاح وطننیست که جنگست
2 ازکار قشون حال خوش از ما چه توقع کاین فرقه برین گلهشبان نیست پلنگست
3 بیعلمی و آوازهٔ جمهوری ایران اینحرف درین مملکت امروز جفنگست
4 اموال تو برده است به یغما و تو خوابی آن کس که پی حفظ تو دستش به تفنگست
1 سرچشمهٔ «فین» بین که در آن آب روانست نه آب روانست که جان است و روان است
2 گویی بشمر موج زند گوهر سیال یا آن که به هر جدول، سیماب روانست
3 آن آب قوی بین که بجوشد ز تک حوض گویی که مگر روح زمین در غلیانست
4 فوارهٔ کاشی رده بسته به جداول چون ساقی پیروزه سلب در فورانست
1 دل من خواهی ای ترک و ندانی که خطاست از چو من عاشق دلباخته جان باید خواست
2 دل من خواهی و پاداش مرا بوسه دهی هرکه زینسان دل من خواهد بدهم که رواست
3 دل من عشق تو را خواست سپردمش به تو دل تو را دادم نک هرچه کنی حکم توراست
4 عشق تو حکمروا گشت بتا بر دل من نیست یکدل که نه عشق ن بر او حکمرواست
1 رسول گفت گرت دیدن خدای هواست باولیای خدا بین که شان جمال خداست
2 هم اولیا راگر زانکه دید خواهی روی ببین سوی علمای شریعت از ره راست
3 بدین دلیل و بدین حجُِ و بدین برهان درست مظهر روی خدا، رخ علماست
4 به ویژه آنکه به جز گفتهٔ خدای، نگفت به خاصه آنکه به جز خواهش خدای، نخواست
1 هر حلقه که در آن زلف دوتاست دام دگری بهر دل ماست
2 بیماری ماست زان چشم دژم تنهایی ما زآن زلف دوتاست
3 باز این چه بلاست؟ ای ترک پسر ای ترک پسر! باز این چه بلاست
4 عرضم به تو بود از دست رقیب از دست تو عرض، پیش که رواست
1 ای عجب این خلق را هر دم دگرسان حالتی است گاه زیبا، گاه زشت، الحق که انسان آیتی است
2 اندرین کشور تبه گشت آسمانی گوهرم لعل را کی در دل کوه بدخشان قیمتی است
3 وعدهٔ باغ وگلستانم مده کاز فرط یاس بر دلم از باغ داغی، وز گلستان حسرتی است
4 منع می کردن چه حاصل کان بود درمان درد درد را بزدای ازین دل، ورنه درمان آلتی است
1 سخن بزرگ شود، چون درست باشد و راست کس ار بزرک شد از گفته بزرگ، رواست
2 چه جد، چه هزل، درآید به آزمایش کج هرآن سخن که نه پیوست با معانی راست
3 شنیدهای که به یک بیت، فتنهای بنشست شنیدهای که ز یک شعر، کینهای برخاست
4 سخن گر از دل دانا نخاست، زیبا نیست گرش قوافی مطبوع و لفظها زیباست
1 تا شدم خویگر به رفتن راست چرخ کجرو به کشتنم برخاست
2 راست نتوان سوی بلندی رفت راستی مانع ترقی ماست
3 کوهرو بین که پشت خم دارد گه ز چپ میرود گهی از راست
4 ذروهٔ عز دنیوی کوهی است که همه نعمت اندر آن بالاست
1 بشکست گرم دست چه غم؟ کار درست است کسری ز شکستم نه، که افکار درست است
2 آن را چه خطائیست که رفتار صواب است و آن را چه شکستی است که گفتار درست است
3 گر دست چپم بشکست ای خواجه غمی نیست در دست دگر کلک گهربار درست است
4 فخری نه گر از دست چکد خون به ره دوست گر خون چکد از دیدهٔ خونبار درست است