1 تا شدم خویگر به رفتن راست چرخ کجرو به کشتنم برخاست
2 راست نتوان سوی بلندی رفت راستی مانع ترقی ماست
3 کوهرو بین که پشت خم دارد گه ز چپ میرود گهی از راست
4 ذروهٔ عز دنیوی کوهی است که همه نعمت اندر آن بالاست
1 بگرفت شب ز چهرهٔ انجم نقابها آشفته شد به دیدهٔ عشاق خوابها
2 استارگان تافته بر چرخ لاجورد چونان که اندر آب ز باران حبابها
3 اکنون که آفتاب به مغرب نهفته روی از باد برفروز بهبزم آفتابها
4 مجلس بساز با صنمی نغز و دلفریب افکنده در دو زلف سیه پیچ و تابها
1 امروز روز عزت دیهیم و افسر است عصری بلند پایه و عهدی منور است
2 جاه و جلال گم شده در پیشگاه ملک بر سینه دست طاعت و بر آستان سر است
3 سوی دگر گرسنگی و، نعمت اینسوی است ملک دگر کشاکش و آرامش ایدر است
4 بگشوده است بال به هرجا عقاب جنگ واینجا همای صلح و صفا سایه گستر است
1 غم مخور ای دل که جهان را قرار نیست و آنچه تو بینی به جز از مستعار نیست
2 آنچه مجازی بود آن هست آشکار و آنچه حقیقی بود آن آشکار نیست
3 هست یکی پردهٔ جنبندهٔ بدیع کز برآن نقش و صور را شمار نیست
4 پرده همی جنبد و ساکن بود صور لیک به چشم تو جز از عکس کار نیست
1 ز میغ اندر جهد هزمان درخشا شود میغ از درخشیدنش رخشا
2 کجا طفلی کشد با دست لرزان خطی زرین، بدان ماند درخشا
3 دمد تندر بدان قوت که گویی شودکوه ازنهیبش پخش پخشا
4 الا زین سنگسار ابر فریاد کریما کردگارا جرم بخشا
1 تن زنده والا به ورزندگی است که ورزندگی مایهٔ زندگی است
2 به ورزش گرای وسرافراز باش که فرجام سستی سرافکندگی است
3 به سختی دهد مرد آزاده تن که پایان تنپروری بندگی است
4 دلی بایدت روشن و تندرست اگر جانت جویای فرخندگی است
1 شد سیه مست بلاهشیار، تاکستان کجاست؟ پاکباز خفته شد بیدار، پاکستان کجاست؟
2 هند و ایران دیولاخ فتنه و آشوب کشت رام چند دیوکش کو؟ رستم دستان کجاست؟
3 اهل مشرق پیروبرنا یار و همدست همند همت یاران چه شد؟ اقدام همدستان کجاست؟
4 باغ و بستان فضایل بود روزی آسیا عندلیبانراچهشد؟آنباغوآنبستان کجاست؟
1 سرچشمهٔ «فین» بین که در آن آب روانست نه آب روانست که جان است و روان است
2 گویی بشمر موج زند گوهر سیال یا آن که به هر جدول، سیماب روانست
3 آن آب قوی بین که بجوشد ز تک حوض گویی که مگر روح زمین در غلیانست
4 فوارهٔ کاشی رده بسته به جداول چون ساقی پیروزه سلب در فورانست
1 خوشا بهارا خوشامیا خوشا چمنا خوشا چمیدن بر ارغوان و یاسمنا
2 خوشا سرود نوآئین و ساقی سرمست که ماه موی میان است و سر و سیم تنا
3 خوشا توانگری عاشق و نگویی یار خوشا جوانی با این دو گشته مقترنا
4 به فصلی ایدون کز خاربن برآیدگل نواخت باید برگل سرود خارکنا
1 از من گرفت گیتی یارم را وز چنگ من ربود نگارم را
2 وبرانه ساخت یکسره کاخم را آشفته کرد یکسره کارم را
3 ز اشک روان و خاک به سرکردن در پیش دیده کند مزارم را
4 یک سو سرشک و یک سو داغ دل پر باغ لاله ساخت کنارم را