1 ای که در هر نیکوئی آراسته یزدان تو را جمله داری خود، چه گویم این تو را یا آن تو را
2 کرده یزدانت همی انباز با حور بهشت وانچهبخشد حور را بخشیده صدچندان تو را
3 درکنار خویشتن پرورده رضوانت به ناز تاکند فرمانروا بر حور و بر غلمان تو را
4 زلف طرار تو زانپس حیلهها انگیخته است تا به افسون و حیل دزدیده از رضوان تو را
1 گویند حکیمان که پس ازمرگ، بقا نیست ور هست بقا، فکرت و اندیشه بجا نیست
2 ما را که برنجیم از این زندگی امروز در سر هوس زیستن و شوق بقا نیست
3 گر زندگی از بهر غم و رنج و عذابست دردی است که جز نیستیش هیچ دوا نیست
4 وین عقل و شعوری که از او رنج برد روح بیش و کم او جز که عذاب حکما نیست
1 هر حلقه که در آن زلف دوتاست دام دگری بهر دل ماست
2 بیماری ماست زان چشم دژم تنهایی ما زآن زلف دوتاست
3 باز این چه بلاست؟ ای ترک پسر ای ترک پسر! باز این چه بلاست
4 عرضم به تو بود از دست رقیب از دست تو عرض، پیش که رواست
1 سخن بزرگ شود، چون درست باشد و راست کس ار بزرک شد از گفته بزرگ، رواست
2 چه جد، چه هزل، درآید به آزمایش کج هرآن سخن که نه پیوست با معانی راست
3 شنیدهای که به یک بیت، فتنهای بنشست شنیدهای که ز یک شعر، کینهای برخاست
4 سخن گر از دل دانا نخاست، زیبا نیست گرش قوافی مطبوع و لفظها زیباست
1 وزیر فرهنگ ای جسم فضل و جان ادب کز اصطناع تو معمور شد جهان ادب
2 ز زخم حادثه، لطف تو شد حصار هنر به جاه و مرتبه، عهد تو شد ضمان ادب
3 ز نیروی خردت سبز، مرغزار علوم ز رشحهٔ هنرت تازه، بوستان ادب
4 تو را سزد که کنی خانهٔ ادب آباد که از سلالهٔ فضلی و خاندان ادب
1 «دل آن ترک نه اندر خور سبمبنبر اوست سخن او نه ز جنسلب چونشکر اوست»
2 بینی آن زلف که سیسنبر و سوسن، بر اوست دل من فتنه برآن سوسن و سیسنبر اوست
3 چون فروپیچد و برتابد و بر بندد گوئی از غالیه اکلیلی زیب سر اوست
4 باز چون برفکند بند و رها سازد زلف گوئی از مشک یکی پیرهن اندر بر اوست
1 دل من خواهی ای ترک و ندانی که خطاست از چو من عاشق دلباخته جان باید خواست
2 دل من خواهی و پاداش مرا بوسه دهی هرکه زینسان دل من خواهد بدهم که رواست
3 دل من عشق تو را خواست سپردمش به تو دل تو را دادم نک هرچه کنی حکم توراست
4 عشق تو حکمروا گشت بتا بر دل من نیست یکدل که نه عشق ن بر او حکمرواست
1 رسول گفت گرت دیدن خدای هواست باولیای خدا بین که شان جمال خداست
2 هم اولیا راگر زانکه دید خواهی روی ببین سوی علمای شریعت از ره راست
3 بدین دلیل و بدین حجُِ و بدین برهان درست مظهر روی خدا، رخ علماست
4 به ویژه آنکه به جز گفتهٔ خدای، نگفت به خاصه آنکه به جز خواهش خدای، نخواست
1 کند از جا عاقبت سیلاب چشم تر مرا همتی یاران که بگذشته است آب از سر مرا
2 آتشی سوزندهام، وین گیتی آتشپرست هر زمان پنهان کند در زیر خاکستر مرا
3 از تف سوزنده آهم گرم بگدازد چو موم گر نهد یاجوج پیش سد اسکندر مرا
4 گر نکردی جامه وکفش وکله، سنگین تنم چون گیاه خشک برکندی ز جا صرصر مرا
1 هر کرا مهر وطن در دل نباشد کافر است معنی حبالوطن، فرمودهٔ پیغمبر است
2 هرکه بهر پاس عرض و مال و مسکن داد جان چون شهیداناز می فخرشلبالبساغر است
3 از خدا وز شاه وز میهن دمی غافل مباش زان که بی این هرسه، مردم ازبهائم کمتراست
4 قلب خود از یاد شاهنشه مکن هرگز تهی خاصه در میدان که شاهنشاه قلب لشگر است