1 خوشا بهارا خوشامیا خوشا چمنا خوشا چمیدن بر ارغوان و یاسمنا
2 خوشا سرود نوآئین و ساقی سرمست که ماه موی میان است و سر و سیم تنا
3 خوشا توانگری عاشق و نگویی یار خوشا جوانی با این دو گشته مقترنا
4 به فصلی ایدون کز خاربن برآیدگل نواخت باید برگل سرود خارکنا
1 صبح دوم شد سپیده تابانا زهره هویدا و ماه پنهانا
2 دست افق مطرفی کشید بنفش سنجابین پروزش بدامانا
3 برگ درختان چو میکشان بهصبوح خون خوش برهم زنند پنگانا
4 زمزمهٔ مرغکان به شاخ درخت چون به (میزد) اجتماع مهمانا
1 بگرفت شب ز چهرهٔ انجم نقابها آشفته شد به دیدهٔ عشاق خوابها
2 استارگان تافته بر چرخ لاجورد چونان که اندر آب ز باران حبابها
3 اکنون که آفتاب به مغرب نهفته روی از باد برفروز بهبزم آفتابها
4 مجلس بساز با صنمی نغز و دلفریب افکنده در دو زلف سیه پیچ و تابها
1 سراسر تار گیسوی سیه چیدند خانمها ندانم از چه این مد را پسندیدند خانمها
2 کمند زلف بگشودند از پای گنهکاران گناه بستگان عشق، بخشیدند خانمها
3 دلا آزاد شو کان دام دامن گیر گیسو را به رغبت از سر راه تو برچیدند خانمها
4 کسی بیشقه گیسو نمیبندد به خانم دل که خلق از شقه گیسو پرستیدند خانمها
1 آمد، چو دو نیمه برفت از شب آن ساده بناگوش سیم غبغب
2 با چهرهٔ روشن چو تافته روز با طرهٔ تاری چو قیرگون شب
3 ابروش به خون ریختن مهیا مژگانش به تیرافکنی مرتب
4 هردم به دگر سو جهنده زلفش چون کودک بگریخته ز مکتب
1 دو چیز افزونی دهد، بر مردم افزونطلب سرمایهٔ عقل و خرد، پیرایهٔ علم و ادب
2 علم است دیهیم علا، عقل است کنج اعتلا العلم تاج للفتی، والعقل طوق من ذهب
3 هست ار ز میراث پدر، عقل غریزیت ای پسر تکمیل آن واجب شمر، باری به عقل مکتسب
4 عقل غریزی بیممد، بیورزش و تعلیم و جد هرچند باشد مستعد، کردد به غفلت محتجب
1 ماندهام در شکنج رنج و تعب زبن بلا وارهان مرا یارب
2 دلم آمد درین خرابه به جان جانم آمد درین مغاک به لب
3 شد چنان سخت زندگی که مدام شدهام از خدای مرگ طلب
4 ای دریغا لباس علم و هنر ای دریغا متاع فضل و ادب
1 ای آفتاب گردون تاری شو و متاب کز برج دین بتافت یکی روشن آفتاب
2 آن آفتاب روشن شد جلوه گر که هست ایمن ز انکساف و مبرا ز احتجاب
3 بنمود جلوهئی و ز دانش فروخت نور بگشود چهرهای و ز بینش گشود باب
4 شمس رسل محمد مرسل که در ازل از ماسوالله آمده ذات وی انتخاب
1 ای آفتاب مشکو زی باغ کن شتاب کز پشت شیر تافت دگرباره آفتاب
2 مرداد ماه باغ به بار است گونه گون از بسد و زبرجد و لولوی دیریاب
3 هم شاخ راز میوه دگرگونه گشت چهر هم باغ را به جلوه دگرگونه شد ثئیاب
4 بنگر بدان گلابی آویخته ز شاخ چون بیضههای زرین پر شکر و گلاب
1 وزیر فرهنگ ای جسم فضل و جان ادب کز اصطناع تو معمور شد جهان ادب
2 ز زخم حادثه، لطف تو شد حصار هنر به جاه و مرتبه، عهد تو شد ضمان ادب
3 ز نیروی خردت سبز، مرغزار علوم ز رشحهٔ هنرت تازه، بوستان ادب
4 تو را سزد که کنی خانهٔ ادب آباد که از سلالهٔ فضلی و خاندان ادب