29 اثر از قصاید ملک‌الشعرا بهار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید ملک‌الشعرا بهار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار ملک‌الشعرا بهار / قصاید ملک‌الشعرا بهار

قصاید ملک‌الشعرا بهار

1 خوشا بهارا خوشامیا خوشا چمنا خوشا چمیدن بر ارغوان و یاسمنا

2 خوشا سرود نوآئین و ساقی سرمست که ماه موی میان است و سر و سیم تنا

3 خوشا توان‌گری عاشق و نگویی یار خوشا جوانی با این دو گشته مقترنا

4 به فصلی ایدون کز خاربن برآیدگل نواخت باید برگل سرود خارکنا

1 صبح دوم شد سپیده تابانا زهره هویدا و ماه پنهانا

2 دست افق مطرفی کشید بنفش سنجابین پروزش بدامانا

3 برگ درختان چو می‌کشان به‌صبوح خون خوش برهم زنند پنگانا

4 زمزمهٔ مرغکان به شاخ درخت چون به (‌میزد)‌ اجتماع مهمانا

1 بگرفت شب ز چهرهٔ انجم نقاب‌ها آشفته شد به دیدهٔ عشاق خواب‌ها

2 استارگان تافته بر چرخ لاجورد چونان که اندر آب ز باران حباب‌ها

3 اکنون که آفتاب به مغرب نهفته روی از باد برفروز به‌بزم آفتاب‌ها

4 مجلس بساز با صنمی نغز و دلفریب افکنده در دو زلف سیه پیچ و تاب‌ها

1 سراسر تار گیسوی سیه چیدند خانم‌ها ندانم از چه این مد را پسندیدند خانم‌ها

2 کمند زلف بگشودند از پای گنهکاران گناه بستگان عشق‌، بخشیدند خانم‌ها

3 دلا آزاد شو کان دام دامن گیر گیسو را به رغبت از سر راه تو برچیدند خانم‌ها

4 کسی بی‌شقه گیسو نمی‌بندد به خانم دل که خلق از شقه گیسو پرستیدند خانم‌ها

1 آمد، چو دو نیمه برفت از شب آن ساده بناگوش سیم غبغب

2 با چهرهٔ روشن چو تافته روز با طرهٔ تاری چو قیرگون شب

3 ابروش به خون ریختن مهیا مژگانش به تیرافکنی مرتب

4 هردم به دگر سو جهنده زلفش چون کودک بگریخته ز مکتب

1 دو چیز افزونی دهد، بر مردم افزون‌طلب سرمایهٔ عقل و خرد، پیرایهٔ علم و ادب

2 علم است دیهیم علا، عقل است کنج اعتلا العلم تاج للفتی‌، والعقل طوق من ذهب

3 هست ار ز میراث‌ پدر، عقل غریزیت ای پسر تکمیل آن واجب شمر، باری به عقل مکتسب

4 عقل غریزی بی‌ممد، بی‌ورزش و تعلیم و جد هرچند باشد مستعد، کردد به غفلت محتجب

1 مانده‌ام در شکنج رنج و تعب زبن بلا وارهان مرا یارب

2 دلم آمد درین خرابه به جان جانم آمد درین مغاک به لب

3 شد چنان سخت زندگی که مدام شده‌ام از خدای مرگ طلب

4 ای دریغا لباس علم و هنر ای دریغا متاع فضل و ادب

1 ای آفتاب گردون تاری شو و متاب کز برج دین بتافت یکی روشن آفتاب

2 آن آفتاب روشن شد جلوه گر که هست ایمن ز انکساف و مبرا ز احتجاب

3 بنمود جلوه‌ئی و ز دانش فروخت نور بگشود چهره‌ای و ز بینش گشود باب

4 شمس رسل محمد مرسل که در ازل از ماسوالله آمده ذات وی انتخاب

1 ای آفتاب مشکو زی باغ کن شتاب کز پشت شیر تافت دگرباره آفتاب

2 مرداد ماه باغ به بار است گونه گون از بسد و زبرجد و لولوی دیریاب

3 هم شاخ راز میوه دگرگونه گشت چهر هم باغ را به جلوه دگرگونه شد ثئیاب

4 بنگر بدان گلابی آویخته ز شاخ چون بیضه‌های زرین پر شکر و گلاب

1 وزیر فرهنگ ای جسم فضل و جان ادب کز اصطناع تو معمور شد جهان ادب

2 ز زخم حادثه‌، لطف تو شد حصار هنر به ‌جاه و مرتبه‌، عهد تو شد ضمان ادب

3 ز نیروی خردت سبز، مرغزار علوم ز رشحهٔ هنرت تازه‌، بوستان ادب

4 تو را سزد که کنی خانهٔ ادب آباد که از سلالهٔ فضلی و خاندان ادب

آثار ملک‌الشعرا بهار

29 اثر از قصاید ملک‌الشعرا بهار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید ملک‌الشعرا بهار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی